عشقانه ها
سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقانه ها و آدرس ela86.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

آری ، یکی را دوست میدارم ، آن را احساس کردم در قلبم …
او همان ستاره درخشان آسمان شبهای دلتنگی و تیره و تار من است…
او همان خورشید درخشان آسمان روزهای زندگی من است…
یکی را دوست میدارم …آری ، او همان مهتاب روشن بخش شبهای من است …
قلبم او را دوست میدارد و من هم تسلیم احساست پاک قلبم میباشم…
یکی را دوست میدارم ، همان فرشته ای که در نیمه شب عشق به خوابم آمد و مرابا 
خود به دشت دوستی ها برد…او همان فرشته ای است که با بالین سفیدش
مرا به اوج آسمان آبی برد و مرا با دنیای دوستی و محبت آشنا کرد…
یکی را دوست میدارم ، همان کسی که هر شب برایم قصه لیلی و مجنون در گوشم 
زمزمه میکرد و مرا به خواب عاشقی می برد … 
یکی را دوست میدارم ، همان کسی که مرا آرام کرد و معنی دوستی را به من 
آموخت…اینک که من با او هستم معنی واقعی دوست داشتن را فهمیدم …
او مثل ابر بهار زود گذر نیست ، او برایم مانند یک آسمان است که همیشه بالای سرم 
می باشد…آسمانی که زمانی ابری می شود چشمهای من هم از دلگیری او بارانی می شود…
آری ، تو برایم مانند همان آسمانی…یکی را دوست میدارم ،
او دیگر یکی نیست او برایم یک دنیا عشق است…پس بمان ای کسی که تو را دوست
میدارم ، 
بمان و تسلیم احساسات پاک من باش…می خواهم با تو تا آخرین نفس بمانم....
می مانم تا زمانی که خون عشق در رگهای من جاری است .....
ای خورشید آسمان روزهای من ، ای مهتاب روشن بخش شبهای من ، ای ستاره 
درخشان آسمان تیره و تار من ، ای آسمان زندگی من و در پایان ای همدم زندگی من 
،با من باش چون که تو را دوست میدارم ، آری ، تو را دوست میدارم…فقط تورا…! 

[ یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

سلام
خسته‌ام زیرا!
می‌آيی همسفرم شوی؟
گفتگوی ميان راه بهتر از تماشای باران است
توی راه از پوزش پروانه سخن می‌گوئيم
توی راه خوابهامان را برای بابونه‌های درّه‌ای دور تعريف می‌کنيم
باران هم که بيايد
هی خيس از خنده‌های دور از آدمی، می‌خنديم،
بعد هم به راهی می‌رويم
که سهم ترانه و تبسم است
مشکلی پيش نمی‌آيد
کاری به کار ما ندارند زیرا،
نه کِرمِ شبتاب و نه کژدمِ زرد.
وقتی دستمان به آسمان برسد
وقتی که بر آن بلندیِ بنفش بنشينيم
ديگر دست کسی هم به ما نخواهد رسيد
می‌نشينيم برای خودمان قصه می‌گوئيم
تا کبوترانِ کوهی از دامنه‌ی روياها به لانه برگردند 

[ شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

مهربانم
میدانی که چقدرعاشقت هستم
میدانی که عشق را با تمامی ذرات وجودم فریاد می زنم
اگر پیش از این میشناختمت هیچوقت نمی نالیدم که تنهایم
تو اگر در این سالهای تنهایی با من بودی
چشم هایم را می شستی
و سکوتم را با دستان عاشقت به باد می دادی
اگر میدانستی که چقدر مشتاق عشق حقیقی ام
نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من در سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خدا ببرم
اگر میدانستی
که چه سالهای مدیدی به انتظار تحفه ای از خدا برای دلم بودم
یقین دارم که پیش از این می آمدی
ای عزیز از سفر رسیده
کاش بتوانم بيش از اين دوستت داشته باشم
كاش پيش از اين تو را داشتم 

[ جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

هر جای دنیا که باشی ، حتی اگر آن سوی دنیا باشی ، مهم بودنت در این دنیاست!
مهم این است که من به عشق بودنت نفس میکشم ، 
به یادت میخوابم و به عشقت بیدار میشوم !
دلم به بودنت خوش است ، دلم خوش است که تو در این دنیای بزرگ زندگی میکنی
و من نیز به عشقت زنده هستم!
به امید روزی نشسته ام که تو را ببینم ، هنوز به کسی نگفته ام که عاشق هستم!
هیچگاه احساس تنهایی نمیکنم ، حالا که تو را دارم 
هیچگاه احساس بی کسی نمیکنم، حالا که تو هستی 
هیچگاه احساس بی پناهی نمیکنم ، حالا که در کنارم نیستی 
هیچگاه احساس نمیکنم که دور از تو هستم ، تو در قلب منی و من تنها نیستم !
تو در قلبمی ، نزدیکتر از آغوش من ، نزدیک از آنی که دستهایت در دستهایم باشد!
مهم این است که در قلب منی ، میتپد قلبم برای لحظه دیدار اما دلتنگ نیستم 
زیرا مهم این است که همیشه در خاطر منی !
حالا که لحظه های زندگی را به یاد تو سر میکنم ، دلتنگی معنا ندارد،
حالا که به یادت تک تک ستاره ها را میشمارم ، غصه خوردن دلیلی ندارد ،
حالا که عاشقت هستم ، تنهایی در قلبم جایی ندارد 
 

[ پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

امروز صبح کتابی در دست داشتم و قدم می ردم اما طبق معمول جز تو به هیچ چیز نمی توانستم فکر کنم. ای کاش می توانستم اخبار خوشایندتری داشته باشم. روز و شب در رنج و عذابم. صبح رفتن من به ایتالیا مطرح شده است اما مطمئنم اگر از تو مدت طولانی دور باشم هرگز بهبود نخواهم یافت. در عین حال با تمام سرسپردگی ام به تو نمی توانم خودم را راضی کنم که به تو قولی بدهم...
دلم بسیار در طلب توست. بی تو هوایی که در آن نفس می کشم سالم نیست. می دانم که برای تو اینچنین نیستم. نهف تو می توانی صبر کنی، هزار کار دیگر داری. بدون من هم می توانی خوشبخت شوی.این ماه چگونه گذشت؟ به چه کسی لبخند زدی؟ شاید گفتن این حرف ها مرا به چشم تو بی رحم جلوه دهد ولی تو احساس مرا نداری. نمی دان عاشق بودن چیست. اما روزی خواهی فهمید. هنوز نوبت تو نشده است.من نمی توانم بدون تو زندگی کنم. نه فقط خود تو، بلکه پاکی و پاکدامنی تو. خورشید طلوع و غروب می کند روزها می گذرد ولی تو به کار خود مشغولی و هیچ تصوری از درد و رنجی که هر روز سرتاپای مرا فرا می گیرد نداری. جدی باش. عشق مسخره بازی نیست. و دوباره برایم نامه ننویس مگر ان که وجدانت آسوده باشد. قبل از اینکه بیماری مرا از پا در آورد از دوری تو می میرم. 

[ شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

حرفهایم را به تو می گویم به تو که عاشقی مثل من.
به تو که نرمی و لطافت باران در آرامش صدایت به سجده می افتد
و تو که عاشقانه سلامم میدهی و تویی که جاده از عبورت خجالت می کشد.
حرفهایم را به تو می گویم تا به باد برسانی که تو با باد همسفری
و من چون همیشه گرد راهت
با تو حرف میزنم...
چون میدانم چشمانت حرف چشمانم را خوب می فهمد
و وجود عاشقت گذر نگاهم را خوب درک میکند
و مرغ عشق خانه ی ما در برابر آواز سکوتت صوت زیبایش را
در قفس سینه محبوس میسازد...
حرفهایم را به تو و فقط و فقط به تو می گویم
تا با آرامــــــش بر کویر دلم بباری... 

[ پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

و اینبار گریزی برای لحظه های منتقم به خود , یک پرواز رویایی ,رسیدن به اوج آسمان بی کسی , در تنهایی آزار دهنده پروانه های زندگی , شمعی بودم چشم در راه پایان خود سوختم تا تاریکی را باور نکنم , اما چه سود ار این رهایی ... سرچشمه های احساس خشکید از قحطی آسمان تنها یی ام ؛ شعله های فروزان زندگی , آرام آرام در بهت این نگاه همیشه بیدار , خاموش گردید از فرار کسی می نویسم که هر جا نگریست, تنهایی بود و تنهایی ... نه برای تسکین نداشته های بی رنگ خود , نه برای بهتر بودن این ثانیه های زود بی وفا ... از دردی مینویسم که سال های اوج زندگی را با این پیکر آسوده به تلخی ساخت و آزرده کسی را از سکوتی که تا توانست روی نگاهم نشست که پر بود از فریاد ... از حسرتی که تا خواست در تپش های زجر آور زندگی رخنه کرد و آخر به پایان بی کسی های تنهایی من لبخند زد ... ساعت مهلت او ایستاد و زمان در تبلور احساس پرندگان در بند , به فراموشی سپرده شد همه به امتداد حضوری می رسیدند و من در انتهای خود بدون آنکه احساس شوم , گریختم شاید ... شاید کسی مرا دیده باشد , شاید ... از فرط فریب این ماندن و بودن , میروم نه از درد تنهایی که احساسی در خور من نبود اینچنین ... چقدر تنهایی , چه اندازه بی کسی ... ظرف من لبریز اندوه شده است و توان نیست که دیگر بتوانم باشم ... 

[ سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

يك نامه ام، بدون شروع و بــــدون نام
امروز هـم مطابق معمـــــول ناتمــــام
خوش كرده ام كنار تو دل وا كنم كمی
همسايه ی هميشه ی نا آشنا؛ سلام!!
ازحال و روز خود كه بگويم، حكايتی است
يك صفحه زندگانی بی روح و كم دوام
جــويای حال از قلــم افتاده ها مباش
ايام خوش خيالی و بی حالی ات، به كام!
دردی دوا نمی كنــد از متن تشــنه ام
چيزی شبيه يك دل در حــال انهــــدام
در پيشگــاه روشــن آييــنه می زنـــم
جامی به افتخــــار تو با بــاد روی بــام
باشد برای بعد اگر حرف ديگری است
تا قصه ای دوباره از اين دست، والسلام! 

 

[ دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم.
تمام شب براي باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم.
پس ازِ يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم تو را در دشتي از تنهايي وحسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگينت حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
نمي دانم چرا رفتي؟
نمي دانم چرا ، شايد خطا كردم
و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي
نمي دانم كجا ، تا كي ، براي چه ،
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
نمي دانم چرا ؟ شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم...!!. 

[ یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

مهربانم

وقتي كه قدم در كشور عشقت گذاشتم با آغوشي باز به پيشوازم آمدي . مرا گرم در آغوشت جاي دادي و غرق بوسه ام كردي . هنوزهم مي توانم گرمي بوسه هايت را بر روي لبانم احساس كنم . چه لحظات با شكوهي .

وقتي دست دردستت گذاشتم قسم خوردي كه با من باشي . براي چون مني كه ميان خيل نامردان بودم باور چنين حرفي محال و خنده دار بود. سختي زيادي كشيدي نامردي ها ديدي اما سر حرفي كه زده بودي و قسمي كه خورده بودي ايستادي تا ثابت كني كه عشق آن چيزي نيست كه همگان آن را عشق مي نامند و بلكه يك عاشق واقعي براي معشوقه اش وبراي عشقش از جان خود مايه مي گذارد.

تو نه از اين ايل وتبار كه از آسمان آمدي . تو همان فرشته اي كه براي داشتن چون توئي زنده داري ها كردم . اشك ها ريختم . چه شبهائي كه به يادت بيدار ماندم . چه روزهائي كه به اميد يك لحظه ديدن تو سر از بالين برداشته ام . چه لحظاتي كه شايد ساعتها پشت پنجره نشسته ام كه لحظه ديده ام به ديدنت بينا شود.

چه لحظاتي كه از بيم از دست دادن تو زندگي به كامم تلخ شد . وچه لحظات شيريني كه دوباره اميد بودن و زيستن ودر كنار تو بودن مرا تا اوج شادي برد. تمامي اينها زندگي من اند و ثروت من اند . من به اينها زنده ام . من ترا آسان بدست نياوردم . تو همان نوشداروئي كه نه بعد از مرگ سهراب كه در بهترين زمان رسيدي . پس هميشه برايم بمان . 

[ شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

چقدر دلم برايت تنگ شده
آنقدر که فقط نام زيباي تو در آن جاي مي گيرد
عزيز من ، قلب من
اي کاش مي شد اشک هاي توفاني ام را قطره قطره جمع کرد
تا تو در درياي غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کني
اي کاش مي شد فقط يک بار
فرياد بزنم
دوستت دارم
و تو صدايم را مي شنيدي
نمي دانم چطور ، کجا و چگونه بايد به تو برسم؟
اي کاش به جاي عکس زيبايت
وجود نازنينت پيش رويم بود
و حرف هاي نا گفته ام را مي شنيد
به راستي که تو اولين عشق راستينم هستي
شايد در گذشته هرگز اينچنين عاشق نشده بودم
اما؛
حال خوب مي دانم که فقط با شنيدن نام زيبايت
چشمانم بي اختيار مي بارد
اي اميد آخرينم
بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
به در گاه آفريدگار تو دعا مي کنم
تا فقط يک بار بتوانم
چشمانم را زنداني نگاهت کنم 

[ جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

سکوت نیمه شب مرا به فکر کردن وا میدارد.بی خوابی و نیاز به شنیدن

صدایت،اما افسوس که نمیتوانم صدای شیرین و دلنوازت را بشنوم.

چقدر سکوت شب بد است.از تاریکی بیزارم. و از تنهایی هم.ای کاش «تو»

در کنارم بودی،چه آرزوی محالی!

دلم میخواهد وقتی چشمانم را میبندم،فقط خواب «تو» را ببینم. آرزوی

همیشگی من! اما «تو»آنقدر نامهربانی که حتی در خواب هم به سراغم

نمی آیی!

من از شب شاکیم ای یار... 

[ چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

چگونه فراموشت کنم
چگونه تو را فراموش کنم....
که سالهادر خیالم سایه حقیقتی از بودنت را می دیدم
وطپش قلبت را در کنار قلبم حس میکردم
وبه جستجوی یافتنت به راه و بیراهه می رفتم و می گشتم
تا آنگاه که دریافتم فقط باید به درگاه خداوند دعا کنم
و سپس به درگاه خداوند دعا کردم
راز و نیاز می کردم . اشک می ریختم
که خدایا پس او را کی و چگونه وصالش حاصل خواهد شد .
همانند کودکی در رحم مادر . . و مادری در انتظار . . . .
همانند طلوع دوباره لبخند . ...
همانند بارانی در کویرهای تشنه و خشک ...
چگونه فراموشت کنم
که با آمدنت تمامی اسمها برایم بیگانه شده اند .
و تمامی رنگها بوی یکرنگی گرفتند
و تمامی مجسمه های بودن عشق با بهانه های تو تراشید ه شدند .
و پیکره تو را ساختند
و تمامی جدائیها با همه واژه هایشان محو و نابود شدند
و تو را با وصال معنا کردند .
چگونه فراموشت کنم
و چگونه سالیان درازی را که به امید آمدنت سپری کردم فراموش کنم
و چگونه حرکات زیبا و موزون پروانه وارت را در کمترین لحظات نادیده بگیرم
و چگونه لحظات بودن و نفس کشیدن و امید دادنت را فراموش کنم
آنگاه تمامی لحظه ها را که فقط با تو معنا و مفهوم می بخشیدم
عشق را با تو . و تو را با عشق و تو عشق و تو را با هم
نفسها را تنها با تو و تو را تنها با نفسها . . . .
وزندگی را نیز تنها با تو را تو را نیز تنها با زندگی . . .
و بهانه را برای تو و با تو . . . .
نه نه نه . . . اشتباه کردم . مرا ببخش . . . .
بی بهانه . بی دلیل و بی محاسبه های معمول زندگی .
من تمام لحظه ها را با تو و برای تو می خواهم .
با من بمان که تویی تنها بهانه من
باز هم بمان .
و باز هم بهانه بگیر .
و باز هم آرام باش .
فقط بمان . بمان برای ماندن .
و بخوان برای ماندن . 

[ سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

تقدیم به کسی که با شکوفه های بهار آمد
امابرای من تنها بهارنبود . بهشتی بود دردل کره خاکی دلم .
تو درپائیزبرگ ریز دستان سرد مرا گرفتی ومرا به باغ دلت راه دادی و من حالا می بینم که دنیای دلت چه بزرگست و من چه ذره ناچیزی در این سبزه زار بی انتها. کمک کن تا لایق دلت باشم . کمک کن آنگونه باشم که باید.
مهربانی از تو و عشق از من .
سلام پرنده ی کوچک خوشبختی من 
سلام و به امید یه جهان پر از عشق ،پر از محبت و پر از نور برای تو. یه دنیا زیبائی به زیبائی چشمهای نازنین تو.
یه دنیا مثل قلب تو صاف و صادق و مهربان .
هستی من تو ، تمام وجود من تو ، نور دیدگانم تو .
توئی که به گوشه چشمی عشقی گرم وزیبا آفریدی .
توئی که به کرشمه ای آتش در من افروختی .
توئی که پاکی چون دریا.
زلالی چون آب .
روانی چون باران .
تو پادشاه سرزمین عشقی .
تو خود عشقی .
می پرستمت .
برای من بمان همان گونه عاشقانه . تمام عمر من به فدای تو.به فدای نیم نگاه تو و یک نفس تو
تو تنها ترین معشوق منی .
مهربانم
امیدوارم بتوانم لایق تو باشم . به پاس مهربانیت ، تا ابد با تو خواهم ماند.
دوستت دارم.
 دیوانه ات خواهم ماند  

[ دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر.
من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني،
در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هاي
عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي
کوچک، برايش يک خاطره باشد.
او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن
دلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است.
اي.... ،اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هديه مي دهم که قلبش بعد
از هزار بار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من بتپد.
همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد؛
ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟آيا او بيشتر از
من براي تو گريسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولي، تو در عين ناباوري، او را برگزيدي...
مي دانم... من دير رسيدم...خيلي دير...خيلي...
يك بار ديگر بگذار بي ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برايت تنگ مي شود.
روزهايي که تو را نمي بينم، به آرزوهاي خفته ام مي انديشم، به فاصله بين
من و تو،...
هر روز به خود مي گويم کاش شيشه عمر غرورم را شکسته بودم
کاش به تو مي گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد... 

[ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

هرگاه مضطرب وغمگین هستی به دستی نیاز داری
که یاریت کند وهیچ چیزوهیچ چیزدرست پیش نمیرد
چشمانت راببند وبه من بیندیش ومن خیلی زود انجا میایم
تا حتی تاریک ترین شبها یترا روشنایی بخشم فقط اسمم
صدا بزن میدانی هرکجا که باشم برای دیدار دوباره ات 
شتابان خواهم امد چه زمستان چه بهار یا تابستان
اگر اسمان بالای سرت تیره وابری شده وان باد قدیمی
شمالی وزیدان گرفته ارامباشواسم مراصدا بزن وخیلی 
زود میبینی که انجا هستم ودرمیزنم
عالی نیست بدانی یک دوست داری 
مردم می توانند خیلی سردباشند وبتو اسیب می رسانند
ورهایت میکنند
واگر به انها فرصت بدهی روحت رااز تو می گیرند
اما به انها این فرصت را نده

[ شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

مهربانم
میدانی که چقدرعاشقت هستم
میدانی که عشق را با تمامی ذرات وجودم فریاد می زنم
اگر پیش از این میشناختمت هیچوقت نمی نالیدم که تنهایم
تو اگر در این سالهای تنهایی با من بودی
چشم هایم را می شستی
و سکوتم را با دستان عاشقت به باد می دادی
اگر میدانستی که چقدر مشتاق عشق حقیقی ام
نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من در سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خدا ببرم
اگر میدانستی
که چه سالهای مدیدی به انتظار تحفه ای از خدا برای دلم بودم
یقین دارم که پیش از این می آمدی
ای عزیز از سفر رسیده
کاش بتوانم بيش از اين دوستت داشته باشم
كاش پيش از اين تو را داشتم 

[ جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

دوست داشتم در اولين قطرات اشکم درک می کردی آنچه در وجودم
بود.دوست داشتم در تمام ناباوريها و تمام بايد ونبايدها باور می کردی دردی
را که سالهاست در گوشه اين دل پنهان است و با تمام خاموشيم بفهمی
که در دلم غوغايی برپاست.با همه کودکيم نگاهم را ذره ای از وجودت
بدانی. دوست داشتم لحظه ای با مکث خود تمام هستی را به هم پيوند
می دادی و هستی را آنچنان به من می بخشيدی که ديگر اثری از آن
نباشد.دوست داشتم فرياد خفه اين گل بخاک افتاده را بدست تن نااميد به
باد نمی سپردی که ناگهان نه بادی می ماند نه من،دوست داشتم من هم
يکی از صدها ستاره ای بودم که در کنج دلت آشيانه دارد.
گر چه می دانم نور من به وسعت ستاره های ديگرت نيست.دوست داشتم
گلی بودم در اوج نابودی که فقط به نبودن می انديشد و ناگهان دستی می
آمد و مرا به دوباره بودن و ماندن در اين زمين خوش خيال(زمينی که عادت
کرده به رهگذرانش)دعوت می کرد.ولی من هر چه با تو خنديديم،هر چه
گريه کردم،هر چه احساس کردم يک شبه به فراموشی سپرده شد.نمی
دانم کدام آرزو تو را صدا کرد؟!نمی دانم کدام خواهش معنای خواهش من
شد؟!نمی دانم کدام شک و ترديد واژه های درد آلود مرا از يادت برد،نمی
دانم چرا اين قصری را که تمام نفسهايمان در آن محبوس بود يک شبه خراب
کردی؟! 

[ پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

نامه های بی جوابی می نویسم جوهر آن خون دل  ***   صد دلم میسوزد از آن راندنم از کوی دل 
آن کبوتر بچه ای که برده نامه سوی تو
 ***  آن که هر شب تا سحر می خواند او در کوی تو 
گر جوابش را ندادی سنگ بر قلبش مزن
 ***  گر نمی خواهی بخوانی لااقل آتش مزن 
چشمهایت را مبند با خشم بر طبلش مزن
 ***  گر به کیش تو گرفتار است تو ماتش مزن 
گر نمی دانی که بوده ؟ آنکه از بهرت نوشت
 ***  بر سر کویت نظر کن در گذر از سرنوشت 
گر نمی بینی دلت را این چنین آشفته است
 ***  در کنار پنجره دلبر چه با دل گفته است ؟
گر نمی آید به دستت این قلم هر آنچه گفت
 ***  دست از دست دلم بردار و گو آهسته خفت 
گر دو پایت را قلم کردی تو تا در ره شوی
 ***  پای در ره می گذارم تا قلم گردد مگر با من شوی 
گر دلت را با دل بیچارگان محرم نمی بینی چه سود
 ***  دلبری دل برده از دل بر دل اغیار بود 
گر به قلبت ناید آهنگ جدایی قلب را آزاد کن
 ***  خنجری بر من بزن دلتنگی ات را شاد کن
گر به دنیا مانده از من جز دل دلتنگ من
 ***  گوشه ای خفتم بخوانید آیه ای بر سنگ 

[ چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

به نام لحظه های شيرينی که در کنارت گذشت...
لحظه های تلخی که در نبودنت سپری شد...
و لحظه های انتظاری که برای ديدنت به برگ های ورق
خورده کتاب عمر و زنگيم سپرده می شود...
برای تو می نويسم تو که برايم
عزيزترينی در دنيا برايم بهتريني...
بهار و سبزه های خيس و عطرها و پرنده ها به پايان می رسند حتی شعرها
و شکوفه ها در گذر روزگار پژمرده می شوند اما آن بهاری که به پايان
نميرسد.. تويی!!!
تکرار نام تو هر زمان و هر کجا که باشم حس با تو بودن را به قلبم
می کشاند و دلم را از بیگانگی ها می رهاند..روزها و شبهای بی شماری
را پر عطش به اميد ديدار دوباره ات سر کرده ام..بعد از گذر از راه ها و
کوچه های بن بست به تو رسيده ام..اميد لحظه هايم بوده و هستی..
و من هم اکنون باورهای خسته خويش را به پنجره زيبای چشمانت
می سپارم..اگر بی مقصد مانده ام ..و اگر در حسرت ديدنت گل نگاهم
پژمرده شده ..به معجزه عشق تو همه لحظه های کهن را به آخر می رسانم
نسيم معطر وجودت همه احساسم را زلال ميکند..و من عجيب از ته دل
احساس ميکنم به دل مغرور و صبورت نيازمندم..
تقصير توست که آرامش بخشی ..و با خوبی و محبت مرا عاشق و ديوونه
حضور بودنت ساخته ای..ای کاش بگذاری تا هميشه در چشمان تو و نگاهت
زندگی کنم. ای کاش انبوه تلنبار شده حرفهايم را از نگاهم بخوانی...
و ببينی که چه قدر دوستت دارم و هنوزم همان آرزوی هميشگی در دلم موج
می زند ...
آرزوی با تو بودن........
باورم کن.... 

[ سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

خسته و کوفته بسوی بستر خود ميشتابم تا مگر از رنج سفر که تنم را فرسوده است بياسايم .اما در بستر خواب روز تازه ای در سفر من آغاز ميشود زيرا نوبت تلاش روح ما فرا ميرسد .
روح من از اقامتگاه دور افتاده ام چون پارسايی زائر رو به قبله وجود تو مي آورد و ديدگان خواب آلود مرا در دنيای تاريکی که قلمرو برگزيده کوران است گشوده نگاه ميدارد .اما من در تاريکی با چشم دل جمال دل آراي تو را ميبينم که چون گوهر شب چراغی در ظلمتی گورآسا ميدرخشد و چهره شب تيره را با زيبايی خود جوان ميکند .
دلدار من حالا میبینی که هم در روز تن من از رنج کار میفرساید و هم در شب روان واله ام از عشق تو آرام ندارد...
هنگامیکه از دست طالع ناسازگار و تنگ نظری مردم جهان در گوشه تنهایی میگریم و از سرنوشت غم انگیز مینالم ..
وقتی که از جور آسمان ستمکار که گوش به ناله های بی حاصل من نمیدهد شکوه میکنم .زمانیکه حال زار خود را میبینم و بر اقبال بد خویش لعنت میفرستم وآرزو میکنم که چون مردم خوشبخت امیدی در دل ویارانی در پیرامون خود داشتم .وقتی که آرزوی هنرمندی هنرمندان میکنم و حسرت رفاه آنان را میخورم که میتوانند جمله حوسهای خود را به آسانی ارضا کنند.
وقتی که به همه این اندیشه های دور و دراز که مرا از خود بیزار میکند فرو میروم ناگهان یاد از روی دل آرای تو میکنم و روحم چون سحرگاهان که جمال بامدادی را ببیند و نغمه شادی سر دهد از زمین تیره روی بجانب آسمان درخشان میکند و سرود امید میخواند زیرا آنوقت که یاد از عشق تو میکنم خود را چنان توانگر میبینم که مقام خویش را با همه شاهان جهان برابر نمینهم.

از شکسپیر... 

[ دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

هنری فون کلایست،شاعرونمایشنامه نویس المانی این نامه را به ادولفین هنریت فگل،نوشته است.ادولفین دچار بیماری لاعلاجی شده بود.


 ای کودک طلایی من،مروارید من،سنگ قیمتی من،تاج سر من،ملکه وامپراتریس من،همه چیز من،همسر من،غسل تعمید فرزندان من،تراژدی من،شهرت پس از مرگ من،آه ! تو خود برتر من هستی،شایستگی من،امید من،بخشایش گناهان من وتقدس آینده ی من هستی.اه دختر عزیز آسمان،فرزند خدای من،شفیع من،فرشته ی محافظ من،کروبی من،چقدرتو را دوست دارم. 

[ یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم
قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم
چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست
عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند
دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است
درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند
پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.

عاشـــــــقـــــــــانـــ ــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت ... 

[ جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

امروز ، چرکنویس ِ یکی از نامه های قدیمی را پیدا کردم!
کاغذش هنوز،
از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ سنگین بود!
از باران ِ آن همه دریا!
از اشتیاق ِ آن همه اشک
چقدر ساده برایت ترانه می خواندم!
چقدر لبهای تو در رعایت ِ تبسم بی ریا بودند!
چقدر جوانه رؤیا
در باغچه ی بیداریمان سبز می شد!
هنوز هم سرحال که باشم،
کسی را پیدا می کنم
و از آن روزهای بی برگشت برایش می گویم!
نمی دانی مرور دیدارهای پشتِ سر چه کیفی دارد!
به خاطر آوردن ِ خوابهای هر دم ِ رؤیا...
همیشه قدمهای تو را
تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم،
بعد بر می گشتم
و به یاد ترانه ی تازه این می افتادم!
حالا، بعضی از آن ترانه ها،
دیگر همسن و سال ِ با توبودنند!
می بینی؟ عزیز!
برگِ تانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی,
دوباره از شکستن ِ شیشه ی بغض ِ من تر شد!
می بینی...

دوستت دارم 

[ پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

بانو،بانوی بخشنده ی بی نیاز من!این قناعت تو دل مرا عجب می شکند...
این چیزی نخواستنت و با هر چه که هست ساختنت...
این چشم و دست و زبان توقع نداشتنت و به آن سوی پرچین ها نگاه نکردنت...
کاش کاری می فرمودی دشوار و ناممکن،که من به خاطر تو سهل و ممکنش می کردم...
کاش چیزی می خواستی مطلقا نایاب که من به خاطر تو آن را به دنیا ی یافته ها می آوردم...
کاش می توانستنم هم چون خوب ترین دلقکان جهان تو را سخت و طولانی و عمیق بخندانم...
کاش می توانستم هم چون مهربان ترین مادران رد اشک را از گونه هایت بزدایم....
کاش نامه یی بودم ، حتی یک بار با خوب ترین اخبار...
کاش بالشی بودم ، نرم، برای لحظه های سنگین خستگی هایت...
کاش ای کاش اشاره ای داشتی، امری داشتی،نیازی داشتی،رویای دور و درازی داشتی...آه که این قناعت تو دل مرا عجب می شکند. 

[ چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

هر جای دنیا که باشی ، حتی اگر آن سوی دنیا باشی ، مهم بودنت در این دنیاست!
مهم این است که من به عشق بودنت نفس میکشم ، 
به یادت میخوابم و به عشقت بیدار میشوم !
دلم به بودنت خوش است ، دلم خوش است که تو در این دنیای بزرگ زندگی میکنی
و من نیز به عشقت زنده هستم!
به امید روزی نشسته ام که تو را ببینم ، هنوز به کسی نگفته ام که عاشق هستم!
هیچگاه احساس تنهایی نمیکنم ، حالا که تو را دارم 
هیچگاه احساس بی کسی نمیکنم، حالا که تو هستی 
هیچگاه احساس بی پناهی نمیکنم ، حالا که در کنارم نیستی 
هیچگاه احساس نمیکنم که دور از تو هستم ، تو در قلب منی و من تنها نیستم !
تو در قلبمی ، نزدیکتر از آغوش من ، نزدیک از آنی که دستهایت در دستهایم باشد!
مهم این است که در قلب منی ، میتپد قلبم برای لحظه دیدار اما دلتنگ نیستم 
زیرا مهم این است که همیشه در خاطر منی !
حالا که لحظه های زندگی را به یاد تو سر میکنم ، دلتنگی معنا ندارد،
حالا که به یادت تک تک ستاره ها را میشمارم ، غصه خوردن دلیلی ندارد ،
حالا که عاشقت هستم ، تنهایی در قلبم جایی ندارد 

[ سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

براي تو مي نويسم که بودنت بهار و نبودنت خزاني سرد است
تويي که تصور حضورت سينه بي رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق مي زند
در کوير قلبم از تو براي تو مي نويسم
اي کاش در طلوع چشمان تو زندگي مي کردم
تا مثل باران هر صبح برايت شعري مي سرودم
آن گاه زمان را در گوشه اي جا مي گذاشتم و به شوق تو اشک مي شدم
و بر صورت مه آلودت مي لغزيدم
اي کاش باد بودم و همه عصر را در عبور مي گذراندم
تا شايد جاده اي دور هنوز بوي خوب پيراهنت
را وقتي از آن مي گذشتي در خود داشته باشد
که مرهمي شود براي دلتنگي هايم 

[ دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

به دلم مانده که یک بار از سوی تو محبت ببینم
برایم آرزو شده که یک کلام عاشقانه، از سوی تو بشنوم
به تو دلبستم ، من عاشقی دلشکسته هستم
تا چشمانم را باز میکنم تو را یاد میکنم
تا میخواهم چشمانم را بر روی هم بگذار
یاد تو نمیگذارد که آرام بخوابم
اگر هم شبی با آرامش میخوابم خواب تو را میبینم
حتی دیدن تو در خواب نیز مرا عاشقتر میکند
نمیدانم این دل دیوانه ام چگونه
این لحظه های نفسگیر عاشقی را سر میکند
به دلم مانده حالی از دلم ، احوالی از چشمانم بپرسی
به خدا اینجا یک دل است که بدجور عاشق تو است
نگاهی به این طرف هم بینداز یک نفر است که بدجور به هوای
دیدن چشمهایت از آن دور دستها به انتظار نشسته است
اینگونه مرا نبین، دلم تنهای تنهاست ، فکر نکن مثل تو نیستم
بیشتر از آنچه که فکر میکنی در حسرت یک لحظه محبت هستم
به دلم مانده وقتی به چشمانت خیره میشوم
عشق را از اعماق چشمانت ببینم
به دلم مانده وقتی صدایت را میشنوم
عشق و علاقه را از اعماق صدایت حس کنم
لحظه ای ، تنها لحظه ای به خودم بگویم که تنها نیستم و یکی را دارم ...
یکی را دارم که به یاد من است ، مثل من در انتظار دیدن من است
مثل من آرزوی شنیدن صدای مرا دارد
مثل من دلتنگ میشود ، مثل من مرا یاد میکند، مثل من وقتی دلش میگرد
دوست دارد با تو درد دل کند ، مثل من ...
راستش را بخواهی هر زمان که دلم میگیرد
تو نیستی تا با تو درد دل کنم و آرام شوم
به دلم مانده یک بار هم حرفهای مرا بشنوی ، عشق مرا باور کنی
و مرا در آغوش خودت بگیری
به دلم مانده بر سر یکی از قول و قرارهایی که دادی بمانی
در لحظه های سخت مرا تنها نگذاری...
به دلم مانده بود تا بگویم آنچه دلم مدتها در حسرت گفتنش بود... 

[ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

سلام ای شوق دیداری که هر لحظه به غارت میبری دل را
سلام ای اولین لحظه
سلام ای اولین دیدار سلامی از دل تنها
سلامت می کنم ای یورش خورشید
مثال بارش ابری که بر دل میزند باران
به سان شعله آتش که می بارد زتنهایی
سلام ای اوج بی تابی
سلام ای شوق دیداری که می راند ز تنهایی دل پژمرده من را
تمام تار و پود من به تاراج تو می باشد
بلی این بار من هستم
من سرما زده در اوج تنهایی
نمی خواهی ز من پرسی
ز تاراج دل و دینم
ترنمهای دلداری به یغما می برد دل را
به تنهایی
که می دانی 

[ شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

این آخرین نامه ای است که از خون دلم سرچشمه گرفته و آرزوهایم را در خود منعکس نموده است این نامه را می نویسم شاید که دل همچون سنگ خارای تو ذره ای به رحم آید و شاید با خواندن این نامه ذره ای از عهد وفای دیرینه ات در وجود تو جای گیرد . شاید به یاد آری آن جملات فریبنده را که خیال می کردم از قلب و جانت سرچشمه گرفته است آیا آن وعده های دیرینه ات را به یاد می آوری ؟ آیا به یاد می آوری که روز را بی نام تو به شب نمی رساندم ...

این من بودم که فریب آن وعده های عاشق فریب تو را خوردم . این من بودم که چون عروسکی در دست تو بودم و تو مرا نوازش می کردی ...

افسوس که تو لایق این همه احساس نبودی ! ببین کلمه ی معشوق لایق تو و زیبنده ی تو هست ! تو معشوق بی وفا هستی ! بی وفا تر از روشنائی روز ...

اکنون من بر گور آرزوهایم شب ها را به صبح می آورم و به یاد آن روزها چند قطره اشک فرو می ریزم شاید که از این سوزش دل شمع وجود تو نیز بگرید و از این احساس به شور آید و به خود بگوئی که من چه کرده ام ؟

دلدار جفاکار این توئی این بدن زمردین توست که اکنون در میان بازوان دیگری جای گرفته است . آیا این لبان بی احساس توست که لبان دیگری آنها را نوازش می دهد ...
افسوس که چه قدر بی وفا بودی ... 

[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ داشته باشید.
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 264
بازدید دیروز : 1414
بازدید هفته : 8691
بازدید ماه : 18735
بازدید کل : 299213
تعداد مطالب : 4364
تعداد نظرات : 1580
تعداد آنلاین : 1

فروش بک لینکطراحی سایتعکس