عشقانه ها
سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقانه ها و آدرس ela86.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

دﻟﻢ ﺗﻨﮕﻪ . . . .
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﻧﯿﻮﻣﺪﻥ ﻣﻌﻠﻢ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﻭ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺳﺮﻭﺩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻭﻝ
ﻫﻔﺘﻪ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻂ ﮐﺸﯽ ﮐﻨﺎﺭﺩﻓﺘﺮ ﻣﺸﻖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ آبی ﻭ ﻗﺮﻣﺰ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺎﮎﮐﻦ ﻭ ﮔﭻ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﻌﻠﻢ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﻟﯿﻮﺍﻧﺎﯼ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﻓﻠﻮﺕ ﺩﺍﺷﺖ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻥ ....
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺩﻟﺨﻮﺷﻴﻬﺎﻱ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ...

[ سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

مجری: این چیه میخوای بفروشی؟
فامیل: اون درِ ماسته
مجری: درِ ماسته!؟
فامیل: بَرَ، چشتونو گرفته؟
مجری: کی درِ ماست میخره آخه؟
فامیل: اونایی که با عجره ناهار میخورن بعد در ماستشونو بر میدارن میندازن سطر آشغار، اونا برای اینکه اگه نصف ماستشون زیاد مونده باشه کپک نزنه، این دَرو میخرن میزارن روش که از آفت جوروگیری بشه.
مجری: حالا این چند هست؟
فامیل: خریداری شما؟ میخوای؟
مجری: مثلاً
فامیل: باید زنگ بزنم بپرسم
مجری: به کی زنگ بزنی!؟
فامیل: زنگ بزنم ببینم اَران چند شده، تو همین ثانیه، چون ثانیه به ثانیه داره میره بارا.
مجری: در ماسته این!
فامیل: آقا من اینو به شما بفروشم خودم نمیتونم بخرم . . .

[ سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

تصویری نادر و حیرت اور از لحظه وقوع سونامی مرگ بار شرق آسیا...

[ شنبه 2 شهريور 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

«ما چقدر زود باور هستیم»  

دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی دی هیدروژن مونوکسید توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود: 
1- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود. 
2- یک عنصر اصلی باران اسیدی است. 
3- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است. 
4- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود. 
5- باعث فرسایش اجسام می شود. 
6- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد. 
7- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است. 
از 50 نفر فوق 43 نفر دادخواست را امضا کردند. 6 نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی دی هیدروژن مونوکسید در واقع همان آب است! 
عنوان پروژه دانشجوی فوق «ما چقدر زود باور هستیم» بود! 
[ چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]
گروه اینترنتی ایران ناز ، www.iranaz.info
 

نام فیلم: رسوایی

ژانر: اجتماعی

کارگردان: مسعود ده نمکی

ستارگان: اکبر عبدی ، الناز شاکر دوست ، محمد رضا شریفی نیا

تاریخ انتشار: ۱۳۹۲

زمان: ۱۰۲ دقیقه

فرمت: mkv

حجم: ۸۰۳MB

خلاصه داستان: افسانه دختر بدنام محل که مورد توجه همسایه ها است به علت بدهی های خود و پدرش تحت فشار و در آستانه فروپاشی کامل اخلاقی است . او پس از ربودن سفته های پدرش به هنگام فرار با حاج یوسف روحانی زاهد مخل برخورد می کند حاج یوسف در مسیر کمک به افسانه دچار مشکلاتی میشود.

DOWNLOAD

[ یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:DOWNLOAD, ] [ ] [ ali ]

شکار لحظه های ناب ورزشی

گروه اینترنتی خورشید - khorshidgroup.net


ادامه مطلب
[ جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

اشیاء برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند

در حالیک امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند . . .

.

.

.

هیچ آرایشی شخصیت زشت را نمی پوپشاند . . .

 


ادامه مطلب
[ جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

قدرت بستکبال ایران!/ کارتون: محمد کارگر

قدرت بسکتبال ایران...

[ جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

بچه که بودم یه بار مامانم خواست منو تنبیه مدرن کنه

منو تو انباری زندونی کرد منم اون تو شروع کردم به آواز خواندن با صدای بلند

یهو دیدم در باز شد مامانم با لوله جاروبرقی اومد دوباره منو تنبیه سنتی کرد!

 

.

.

.

ﭘﺪﺭ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻣﻘﺼﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ

ﻭﻟﯽ ﺍﮔﻪ ﭘﺪﺭ ﺯﻥ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﻨﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﻘﺼﺮﯼ!

پیام اخلاقی سریال مادرانه


ادامه مطلب
[ جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

انوشیروان و معلم

انوشیروان را معلمی بود.
روزی معلم او را بدون تقصیری بیازرد.
انوشیروان کینه او را در دل گرفت تا به پادشاهی رسید. آن گاه از او پرسید: چرا بی سبب بر من ظلم کردی؟ معلم گفت: چون امید آن داشتم که بعد از پدر به پادشاهی برسی، خواستم که تو را طعم ظلم بچشانم تا در ایام سلطنت به ظلم اقدام نکنی!

[ جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

بزرگترین آینه طبیعی جهان
بزرگترین آینه در جهان است آنقدر بزرگ است که شما می توانید آن را از فضا ببینید.
اینجا Salar de Uyuni است، بزرگترین دریاچۀ نمکِ جهان در مساحت ۴،۰۸۶ مایل مربع (۱۰۵۸۲ کیلومتر) است. هر سال، این سرزمین عجایب شگفت انگیز در جنوب غربی بولیوی با یک لایه نازک از آب پوشیده می شود، وقتی چنین اتفاقی می افتد، آن را به بزرگترین آینه بر روی این سیاره تبدیل میکند.

[ جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

عشق در حیوانات

ابو علی سینا رساله ای دارد در بیان عشق به اسم (رساله عشق) و در آنجا اثبات کرده که عشق اختصاص به نوع انسان ندارد بلکه در جمیع موجودات اعم از فلکیان و عنصریات و معدنیات و نباتات و حیوانات بصورت غریزی و سرشت، عشق در آنها قرار داده شده است.
هدایا در بسیاری از تشریفات اظهار عشق نقش مهمی بازی می کنند مثلا پرستوی دریایی نر برای جفتش یک ماهی کوچک به رسم هدیه می آورد و کبوتر های الماسی استرالیا یک دسته علف آبی برای یکدیگر پیشکش می آورند.

[ یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

عکسی که مشاهده می کنید تابلویی است که در ورودی یک مغازه کتاب فروشی در کشور آمریکا نصب شده است (ترجمه آن را در زیر بخوانید) :
در ساعات کاری هر یک کتاب 50 سنت و هر 5 کتاب فقط 2 دلار.
اگر مغازه بسته بود با خیال راحت کتاب مورد علاقه خود را بردارید و بعدا مبلغ آن را با من حساب کنید.
همیشه و هرلحظه: اگر احساس کردید که به کتابی نیاز دارید و نمی توانید هزینه آن را پرداخت کنید هیچ اشکالی ندارد. کتاب را به عنوان هدیه بردارید.
کمک های نقدی نیز پذیرفته می شود.

 

[ یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

ساختمان کتابخانه انگلستان قدیمی است و تعمیر آن نیز فایده ای ندارد.
قرار بر این شد کتابخانه جدیدی ساخته شود .
اما وقتی ساخت بنا به پایان رسید ؛ کارمندان کتابخانه برای انتقال میلیون ها جلد کتاب دچار مشکلات دیگر شدند .
یک شرکت انتقال اثاثیه از دفتر کتاخانه خواست که برای این کار سه میلیون و پانصد هزار پوند بپردازد تا این کار را انجام خواهد داد.
اما به دلیل فقدان سرمایه کافی ،این درخواست از سوی کتابخانه رد شد.
فصل بارانی شدن فرا رسید...
.
.
اگر کتابها بزودی منتقل نمی شد، خسارات سنگین فرهنگی و مادی متوجه انگلیس می گردید .
رییس کتابخانه بیشتر نگران شد و بیمار گردید .
روزی، کارمند جوانی از دفتر رییس کتابخانه عبور کرد.
با دیدن صورت سفید و رنگ پریده رییس، بسیار تعجب کرد و از او پرسید که چرا اینقدر ناراحت است .
رییس کتابخانه مشکل کتابخانه را برای کارمند جوان تشریح کرد، اما برخلاف توقع وی، جوان پاسخ داد: سعی می کنم مساله را حل کنم . روز دیگر، در همه شبکه های تلویزیونی و روزنامه ها آگهی منتشر شد به این مضمون : همه شهروندان می توانند به رایگان و بدون محدودیت کتابهای کتابخانه انگلستان را امانت بگیرند و بعد از بازگرداندن آن را به نشانی زیر تحویل دهند.
خود را تغییر دهیم نه جهان را...

[ پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

شخصی نزد همسایه‌اش رفت و گفت:“گوش کن، می‌خواهم چیزی برایت تعریف کنم.

دوستی به تازگی در مورد تو می‌گفت…”همسایه حرف او را قطع کرد و گفت:“

قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‌ای یا نه؟”

گفت: “کدام سه صافی؟”- اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف می‌کنی واقعیت دارد؟گفت: “نه… من فقط آن را شنیده‌ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.”

سری تکان داد و گفت:“پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده‌ای. یعنی چیزی را که می‌خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی‌ام می‌شود.”گفت: “دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.”

بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی‌کند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می‌خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می‌خورد؟– نه، به هیچ وجه!

همسایه گفت: “پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال‌ کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی...

 

[ یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

سه تا رفيق با هم ميرن رستوران ولي بدون يه قرون پول . هر کدومشون يه جايي ميشينن و يه دل سير غذا ميخورن و اولی ميره پاي صندوق و ميگه : ممنون غذاي خوبي بود اين بقيه پول مارو بدين بريم : صندوقدار : کدوم بقيه آقا ؟ شما که پولي پرداخت نکردي . ميگه يعني چي آقا خودت گفتي الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون ميدم . خلاصه از اون اصرار از اين انکار که دومی پا ميشه و رو به صندوقدار ميگه : آقا راست ميگن ديگه ، منم شاهدم وقتي من ميزمو حساب کردم ايشون هم حضور داشتن و يادمه که بهش گفتين بقيه پولتونو بعدا ميدم . صندوقداره از کوره در رفت و گفت : شما چي ميگي آقا ، شما هم حساب نکردي ! بحث داشت بالا ميگرفت که ديدن سومی نشسته وسط سالن و هي ميزنه توي سرش . ملت جمع شدن دورش و گفتن چي شده ؟ گفت : با اين اوضاع حتما ميخواد بگه منم پول ندادم . 

 

[ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

ســـــلامتی اونـــایی کـــه مـــوقـــع خـــرج کـــردن

واســـه رفـــیق و عـــشــقشــون…

پــــول واســـشون حـــکــم جـی اِل ایــکسو داره…

راحــــــت از جـــــیب درمـــیاد…!!

.

.

.

همیشه سخت ترین جای ِ کار اینه که ، تظاهر کنی هیچی نشده..


ادامه مطلب
[ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

از بیل گیتس پرسیدن از تو ثروتمند تر هم هست؟

در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن کی؟

در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه ی طراحی مایکروسافت و تو ذهنم پی ریزی می کردم،در فرودگاهی درنیویورک قبل از پرواز چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد،دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخر...م دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من و دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت.

گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت.

سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا خودت ،گفتم پسرجون چند وقت پیش یه روزنامه بهم بخشیدی.هرکسی میاداینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟!
پسره گفت آره من دلم میخواد ببخشم از سود خودمه که میبخشم

به قدری این جمله و نگاه پسر تو ذهن من مونده که خدایا این برمبنای چه احساسی اینا رو میگه.

زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد و پیدا کنم و جبران گذشته رو بکنم
گروهی تشکیل دادم بعد از 19 سال گفتم که برید و اونی که در فلان فرودگاه روزنامه میفروخت و پیدا کنید.یک ماه و نیم مطالعه کردند و متوجه شدند یک فرد سیاه پوسته که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردن اداره.

ازش پرسیدم من و میشناسی. گفت بله، جناب عالی آقای بیلگیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.

سالها پیش زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی من یه همچین صحنه ای از تو دیدم

گفت که طبیعیه. این حس و حال خودم بود
گفتم میدونی چه کارت دارم، میخوام اون محبتی که به من کردی و جبران کنم
گفت که چطوری؟
گفتم هر چیزی که بخوای بهت میدم
(خود بیلگیتس میگه خود این جوونه مرتب میخندید وقتی با من صحبت میکرد)
پسره سیاه پوست گفت هر چی بخوام بهم میدی؟
گفتم هرچی که بخوای
گفت هر چی بخوام؟
گفتم آره هر چی که بخوای بهت میدم
من به 50 کشور افریقایی وام دادم به اندازه تمام اونا به تو میبخشم
گفت آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی
پرسیدم واسه چی نمیتونم جبران کنم؟
پسره سیاه پوست گفت که :فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو
بخشیدم ولی تو تو اوج داشتنت میخوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه

بیل گیتس میگه همواره احساس میکنم ثروتمند تر از من کسی نیست جز این جوان 32
ساله مسلمان سیاه پوست...

[ یک شنبه 6 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

مرد واقعی...!!!

[ جمعه 4 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

آقای مجری: واسه چی, در ُ باز گذاشتی؟

فامیل دور: واسه بهار
از در بسته دزد رد می‌شه ولی از در باز رد نمی‌شه
وقتی یه در ُ باز بذاری که دزد نمیاد توش , فکر می‌کنه یکی هست که در ُباز گذاشتی دیگه. ولی وقتی در بسته باشه، فکر می‌کنه کسی نیست ُ یه عالمه چیز خوب اون ‌تو هست ُ می‌ره سراغ‌شون دیگه.
درِ باز ُ کسی نمی‌زنه. ولی در بسته رو همه می‌زنند. خود شما به خاطر این‌که بدونی توی این پسته دربسته چیه، می‌شکنیدش. شکسته می‌شه اون در. دل آدم هم مثل همین پسته می‌مونه!
یه سری از دل‌ها درشون بازه. می‌فهمی تو دلش چیه. ولی یه سری از دل‌ها هست که درش بسته ‌اس. این‌قدر بسته نگهش می‌دارند که بالاخره یه روز مجبور می‌شند بشکنند و همه‌چی خراب می‌شه...
آقای مجری: در دل آدم چه‌جوری باز می‌شه؟
فامیل دور: در دل آدم با دَردُ دِله که باز می‌شه!!!

[ جمعه 4 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

آنـــــقـَـدر پـُشــتـــِ سـَـرَت آب ریخــتــمــــ

کــ ه تَـمـامـــِ کـوچـه سـَـبـز شـُـد !

پـــس چـِـرا نـیـامـدی ؟!

.

.

.

من زبان برگ ها را می دانم …

مثلا “خش خش” یعنی “امان از جدایی

پیش از جدایی از درخت هیچ برگی خش خش نمی کند …

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

عکس هایی که لبخند بر لبانتان میآورد

گروه اینتزنتی ایران ناز ، www.iranaz.info


ادامه مطلب
[ سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

توجه کردین هر وقت همه خوابند و میخواید کاری رو بی سر و صدا انجام بدهید

حتی ماهی توی آکواریوم هم مثل فیل نعره می کشه؟

.

.

.

ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺩﻡ ﺑﺨﺖ ﺑﻪ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻴﺸﻦ :

ﮔﺮﻭﻩ ﺍﻭﻝ

ﮔﺮﻭﻩ ﺩﻭﻡ

ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﻫﻴﭻ ﻓﺮﻗﻲ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻥ

ﭼﻮﻥ ﺗﻌﺪﺍﺩﺷﻮﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﺗﻮ ﻳﻪ ﮔﺮﻭﻩ ﺟﺎ ﻧﻤﻴﺸﺪﻥ

ﺑﻪ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﺗﻘﺴﯿﻤﺸﻮﻥ ﮐﺮﺩﯾﻢ !


ادامه مطلب
[ سه شنبه 25 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

داستان همایش زنانه
یه همایشی برای زن ها به اسم «چگونه با همسر خود عاشقانه زندگی کنید؟» برگزار شده بود.
توی این همایش از خانوم ها سوال شد: چه کسانی عاشق همسرانشون هستند؟
همه زن ها دستاشون رو بالا بردن.
سوال بعدی این بود که: آخرین باری که به همسرتون گفتید« عاشقش هستید» کی بود؟
بعضی ها گفتن امروز ... بعضی ها گفتن دیروز... بعضی ها هم گفتند یادشون نمی یاد.
بعد ازشون خواستند که به همسرانشون اس ام اس بفرستند و بگن: همسر عزیزم، من عاشقت هستم.
همه این کار رو کردند.
ازشون دوباره درخواست کردند گوشیشون رو بدن به کناریشون تا جواب اس ام اس هایی که براشون اومده بود رو بلند بخونن.
خوب، یک سری از جواب اس ام اس ها رو براتون نوشتم:
- شما؟
- اوه، مادر بچه های من، مریض شدی؟
- عزیزم، منم عاشقتم!
- حالا که چی؟ بازم ماشین رو کجا کوبوندی؟
- من منظورت رو متوجه نمی شم؟
- باز دوباره چه دست گلی به آب دادی؟ این سری دیگه نمی بخشمت!
- خوب، برو سر اصل مطلب، چقدر پول لازم داری؟
- من دارم خواب می بینم؟
- اگه نگی این اس ام اس رو واقعا برای کی فرستادی، قول میدم یکی رو بکشم!!

[ جمعه 21 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

عکس های زیبا و خاطره انگیز فوتبالی...


ادامه مطلب
[ جمعه 21 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند. سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود.
سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.
حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد
وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.
سرباز گفت: ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید منظورت چیست؟ او که مرده، سرباز پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی....
می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق وظیفه انجام می دهی مهم است. مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین.

[ دو شنبه 17 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 بهلول و فروش بهشت 
هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همان جا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.
آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ای درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:
- بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت:
- بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت:
- آن را می فروشی؟!
بهلول گفت:
- می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار.
- من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت:
- این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.
بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گل های باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:
- این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای.
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت:
- یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت:
- به تو نمی فروشم.
هارون گفت:
- اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت:
- اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.
هارون ناراحت شد و پرسید:
- چرا؟
بهلول گفت:
- زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم
------
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی

[ یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 خون می چکد از تیغ نگاهی که تو داری

 فریاد از آن چشم سیاهی که تو داری

 هرچند گلی نیست به خوش چشمی نرگس

 در خواب ندیده است نگاهی که تو داری . . .

.

.

خـاتـون

 بگو که حضرتِ خالق

 خودش تو را وقتی که آفرید

 چه مدت نگاه کرد ؟؟!


ادامه مطلب
[ یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

گلچیـنی از تصاویـر متـحرک جـالب و دیـدنی

گروه اینتزنتی ایران ناز ، www.iranaz.info


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 آیا توانایی خواندن برعکس این نوشته را دارید...

[ چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 24 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ داشته باشید.
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 494
بازدید ماه : 4412
بازدید کل : 280314
تعداد مطالب : 4364
تعداد نظرات : 1580
تعداد آنلاین : 1

فروش بک لینکطراحی سایتعکس