عشقانه ها سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
| ||
|
دو خلبان نابینا که هر دو عینک های تیره به چشم داشتند ، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند ، در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می کرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند ، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز ، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما ، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند !!! در یخچال ارتباط مستقیم با حال و روحیه آدم داره : ادامه مطلب مفهوم زندگی در نهاد خودش نهفته است، زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است … ادامه مطلب مردی از دست روزگار سخت می نالید. پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست.استاد لیوان اب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟ دو تا پيرمرد با هم قدم مي زدن و 20 قدم جلوتر همسرهاشون کنار هم به آرومي در حال قدم زدن بودن. عزیزم ! قورباغه های عشقت در لجنزار قلبم قار و قور می کنند ! ادامه مطلب دریا باش تا بعضی ها از با تو بودن لذت ببرند ، و بعضی ها که لیاقت دیدن ادامه مطلب یک روز دختری که از درس جبر نمره نیاورده بود قلبش شکسته بود و بهترین دوستش هم او را ترک کرده بود به مادرش گفت : همش اتفاق های بد می افته .مادر که در حال کیک پختن بود از او پرسید که آیا کیک دوست دارد و دخترک جواب داد : البته من عاشق دستپخت شما هستم . مادر مقداری روغن مخصوص شیرینی پزی به او داد دخترک گفت : اه ... حالم را به هم می زنه . مادر تخم مرغ خام به او پییشنهاد کرد دختر گفت : از بوش متنفرم . این بار مادر رو به او کرده پرسید : با کمی آرد چطوری و دختر پاسخ داد که ا ز همه آنها بدش می آد . مادر با چهره ای مهربان و مبین رو به دخترش گفت : بله شاید همه اینها به تنهایی به نظرت بد بیایند ولی وقتی که آن ها را به اندازه و شیوه مناسب با هم مخلوط کنی یک کیک خیلی خوشمزه خواهی داشت . خداوند نیز این چنین عمل می کند ما خیلی وقت ها از پیشامدهای ناگوار از پروردگارمان شکایت می کنیم در حالی که فقط او میداند که این موقعیت ها ( برای آمادگی در مراحل بعدی زندگی لازم است ) و منتهی به خیر می شوند باید به خداوند توکل کرد و اطمینان داشت که همه این موقعیت های به ظاهر ناخوشایند معجزه می آفرینند . مطمئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد چون در هر بهار برایت گل می فرستد و هر روز صبح آفتاب را به تو هدیه می کند پرودگار هستی با این که میتواند در هر جایی از دنیا باشد قلب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهی چیزی بگویی گوش می کند و تو فقط باید صبور باشی و این مراحل را به خوبی طی کنی . امروز بعد از حدود يك ماه براي اولين بار توانستم قلمي دست بگيرم و خاطره آن روز مصيبتبار را بنويسم. داستان از اين قرار بود كه داخل خودروي پيكان مسافركش از بزرگراه همت به سمت غرب در حال حركت بوديم. همه چيز خوب و عالي بود. هوا بهاري و خورشيد در سينه آسمان آبي و ترافيك هم به قول همان خانم داخل راديو زيبا و در حال حركت بود تا اينكه بغل دستي من به خودروي پژويي كه داشت بين ساير خودروها لايي ميكشيد اشاره كرد و گفت: «عجب دست فرموني داره!» كه اي كاش زبانش را مار ميگزيد و اين حرف را نميزد. بعد از آن بود كه پرواز با پيكان را تجربه كرديم! و فهميديم پرواز كردن كار سادهاي است اما فرود آمدن سخت دشوار است! خلاصه آقاي راننده كه به غيرتش برخورده بود گفت: «جون شما الان سوكسش! ميكنم» و ما هر چقدر سعي كرديم او را از سوسك كردن آن راننده بيچاره منصرف كنيم فايدهاي نداشت كه نداشت. مدام زير لب زمزمه ميكرد: «الان دست فرموني نشونتون بدم كه تا عمر دارين فراموش نكنين» چقدر هم راست ميگفت، واقعا من يكي تا آخر عمرم فراموش نميكنم، البته پرواز با پيكان چيز سادهاي نيست كه براحتي بتوان فراموش كرد. همه چيز داشت بخير ميگذشت تا رسيديم به قسمت فرود پيكان در اتوبان. عرض كردم كه فرود كار سختي است آن هم روي گارد ريل وسط اتوبان ! اگه مثل من تنهایید.. ادامه مطلب موقع خسته شدن به دو چیز فکر کن ادامه مطلب در یک سحرگاه ماه ژانویه مردی وارد ایستگاه مترو واشنگتن دیسی شد و شروع به نواختن ویلون کرد این مرد به مدت ۴۵دقیقه ۶ قطعه از بهترین قطعات باخ را نواخت از انجا که شلوغترین ساعات صبح بود هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم اورده بودند سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد از سرعت قدمهایش کاست و چند ثانیه ای توقف کرد سپس با عجله به سمت مقصد خود به راه افتاد یک دقیقه بعد ویلون زن اولین انعام خود را دریافت کرد و خانمی بی انکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری بدرون کاسه اش انداخت و با عجله به راه خود ادامه داد چند دقیقه بعد مردی در حالی که گوش به موسیقی سپرده بود به دیوار تکیه داد ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت و با عجله از صحنه دور شد کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد کودک سه ساله ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان او را به همراه خود میبرد کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویبلون زن پرداخت مادر او را محکمتر کشید وکودک در حالی که همچنان نگاهش به ویلن زن بود به همراه مادر به راه افتاد این صحنه توسط چندین کودک دیگر نیز به همان ترتیب تکرار شد و والدینشان بلا استثنا برای بردنشان به زور متوصل شدند در طول این ۴۵ دقیه که ویلون زن مینواخت تنها ۶نفر اندکی توقف کردند۲۰ نفر انعام دادند بی انکه مکسی کرده باشند و۳۲ دلار عاید ویلون زن شد وقتی که ویلون زن از نواختن دست کشید و سکوت بر ان فضا حاکم شد نه کسی متوجه شد نه کسی تشویق کرد ونه کسی او را شناخت هیچکس نمیدانست که این ویلون زن همان جاشو ابل بود یکی از بهترین مو سیقی دانان جهان و نوازنده یکی از پیچیده ترین قطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه و نیم میلیون دلار است جاشو ابل دو روز پیش از نواختن در سالن مترو در یکی از تئاترهای شهر بستون برنامه ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش فروش شده بود که قیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود این داستان حقیقی است نواختن جاشو ابل در ایستگاه مترو توسط واشنگتن پست ترتیب داده شده بود و بخشی ازتحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی سلیقه و الوویت های مردم بود. «داداش! یکی دو تا کتاب بهم میدی؟» یه روز غضنفر میره مغازه لوازم خونگی چشش میافته به فلاسک میپرسه آقا اون چیه؟ مغازه دار میگه اون فلاسکه میپرسه کارش چیه میگه هر چیز سردی رو بزاری تو ش سرد نگه میداره هر چیز گرم هم بذاری توش گرم نگه میداره مرده خوشحال میشه و یکی میخره فردا که میره اداره باخودش میبره رییسش وقتی فلاسکو میبینه میگه ببینم چی تو اون فلاسکت داری؟ میگه اقای رییس ۲ تا الاسکا دارم با ۳ تا فنجون قهوه! . . . غضنفر رفته بوده تئاتر، دوستش ازش می پرسه: چطور بود؟ ادامه مطلب سکه ها همیشه صدا دارند چون به شما میفهمانند که : ادامه مطلب فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن. یک شب سرد پاییز یک پروانه اومد پشت پنجره اطاق پسرک و به شیشه زد: تیک! تیک! تیک! یه روز صبح روزنامه نگاری داشت می رفت سرکار ولی به خاطر تصادفی که شده بود توی ترافیک گیر افتاده بود. . . . خدایا به آنان که حال ما را نمیپرسند یک هفته اسهال مکرر عنایت فرما ! ادامه مطلب عیار واقعی بودن تصمیم ان است که دست به عمل بزنیم>>> انتونی رابینز ادامه مطلب قلب جغد پیر شکست ملانصرالدین و ماه رمضان کبوتر با کبوتر ، باز با باز ؟ ادامه مطلب غرور از فرشته ، شیطان و تواضع از خاک ، انسان می سازد ! ادامه مطلب یک روزنامه انگلسی مسابقه خوانندگان را برگزار کرد و قول داد به کسی که در این مسابقه پیروز شود، جایزه کلانی خواهد داد. روزي يك بازرس به يكي از كلاسهاي دبيرستاني رفت. كلاس در آن ساعت درس رياضيات داشت. حیف نون میره بهشت . . . برای یک زن بیست سال طول می کشد تا از پسرش مردی بسازد ادامه مطلب نیکی هنری نیست به امید تلافی ادامه مطلب زن قيمت گلدانها را پرسيد و شگفت زده دريافت كه قيمت همه آنها يكي است یک روز تابستانی، وقتی جهانگردان برای وارد شدن به یک خانه با شکوه صف کشیده بودند، یک آقای مسن به آرامی به نفر پشت سر خود گفت: «یک نگاه به کودکی که جلوی من ایستاده و موهایش را مثل سگ های پشمالو آرایش کرده و شلوار جین آبی پوشیده بینداز. معلوم نیست که دختر است یا پسر؟!» شخص مقابل خشمگینانه جواب داد: «آن بچه دختر است. معلوم است که من باید این را بدانم که او دختر است! چون او دختر خود من است.» شخص مسن برای معذرت خواهی گفت: «لطفا مرا ببخشید آقای محترم! من حتی تصورش را هم نمی کردم که شما پدر آن بچه باشید.» شخص عصبانی که شلوار جین آبی هم پوشیده بود گفت: «نه نیستم! من مادر او هستم!» |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |