عشقانه ها
سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقانه ها و آدرس ela86.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

حسرت سه چیز وهرگز نخور:
1.هیکل
2.تیپ
3.قیافه
حالا ما که داریم کجا رو گرفتیم؟...والله!!!

.

.

.

به غضنفر میگن : برو خبر مرگ حسن آقا رو به بستگانش بده
ولی یک دفعه نگو که هول کنن !
میره دره خونه حسن آقا زنگ میزنه میگه : منزل مرحوم حسن آقا !! 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

مهندس متبحر ...
مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود
اشکال را رفع کند بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است. مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست
آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد. مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.

حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:

بابت یک قطعه گچ: ۱ دلار و بابت 

دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم:
۴۹۹۹۹ دلار 

[ یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

در زمان‌های‌ دور، مردی در بازارچه شهر حجره ای داشت و پارچه می فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبی بود ولیکن کمی خجالتی بود.

مرد تاجر همسری کدبانو داشت که دستپخت خوبی داشت و آش های خوشمزه او دهان هر کسی را آب می انداخت.
روزی مرد بیمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوی آنرا آب و جاروب کرده بود ولی هر چه منتظر ماند از تاجر خبری نشد.
قبل از ظهر به او خبر رسید که حال تاجر خوب نیست و باید دنبال دکتر برود.
. پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت . دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاینه کرد و برایش دارو نوشت
پسر بیرون رفت و دارو را خرید وقتی به خانه برگشت ، دیگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود ، ولی همسر تاجر خیلی اصرار کرد و او را برای ناهار به خانه آورد
همسر تاجر برای ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه های آش را گذاشتند . تاجر برای شستن دستهایش به حیاط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق ها را بیاورد
پسرک خیلی خجالت می کشید و فکر کرد تا بهانه ای بیاورد و ناهار را آنجا نخورد . فکر کرد بهتر است بگوید دندانش درد می کند. دستش را روی دهانش گذاشتش.
تاجر به اتاق برگشت و دید پسرک دستش را جلوی دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اینقدر عجله کردی ، صبر می کردی تا آش سرد شود آن وقت می خوردی ؟
زن تاجر که با قاشق ها از راه رسیده بود به تاجر گفت : این چه حرفی است که می زنی ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من که تازه قاشق ها را آوردم.
تاجر تازه متوجه شد که چه اشتباهی کرده است
از آن‌ پس، وقتی‌ کسی‌ را متهم به گناهی کنند ولی آن فرد گناهی نکرده باشد ، گفته‌ می‌شود :‌ آش نخورده و دهان سوخته 

[ یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

سفارش یارو به فرزندش :

برو مسجد هم نمازت رو بخون هم کفشاتو عوض کن !

.

.

.

بگذار قلم را به غزل بسپارم

شاید گره ای باز شود از کارم

پرسید: مگر تو هم غزل می گوئی؟

گفتم: په نه په! فقط رباعی دارم ! 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

اگر همه آرزوها برآورده می شد ، هیچ آرزوئی برآورده نمی شد . . .
(یونسکو)
.
.
.
ژان یل توله : براستی که ابلهان انسانهای خوشبختی هستند
زیرا که هرگز پی به تنهایی خود نمی برند . . . 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

تيم مقابل به هيچ ترتيبي نمي‌توانست او را متوقف سازد. او مي‌دويد پاس مي‌داد و به خوبي دفاع مي‌كرد. در دقايق پاياني بازي او پاسي داد كه منجر به برد تيم شد. بازيكنان او را روي دستهايشان بالا بردند و تماشاچيان به تشويق او پرداختند. آخر كار وقتي تماشاچيان ورزشگاه را ترك كردند مربي ديد كه پسر جوان تنها در گوشه اي نشسته است. مربي گفت: پسرم من نمي‌توانم باور كنم. تو فوق العاده بودي. بگو ببينم چه طور توتنستي به اين خوبي بازي كني؟ پسر در حالي كه اشك چشمانش را پر كرده بود پاسخ داد: مي‌دانيد كه پدرم فوت كرده است. آيا مي‌دانستيد او نابينا بود؟ سپس لبخند كم رنگي بر لبانش نشست و گفت: پدرم به عنوان تماشاچي در تمام مسابقه‌ها شركت مي‌كرد. اما امروز اولين روزي بود كه او مي‌توانست به راستي مسابقه را ببيند و من مي‌خواستم به او نشان دهم كه مي‌توانم خوب بازي كنم. 

[ شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

وصيت نامه شهيد علير ضا وهابي
...مادرم آن چنان باش كه فرداي قيامت افتخار همنشيني با حضرت زهرا (س) را داشته باشي.مادرجان! اگر وصيتنامه مرا برايت خواندند و يا اگر خبري ازمن شد، گريه نكن چون در آن دنيا بايد جواب بدهي. هروقت خواستي به ياد من ناراحت شوي و گريه كني به ياد حسين (ع) و علي اكبر (ع) بيفت و براي آنها گريه كن .اكنون كه زمينه امتحان الهي فراهم آمده و حجت خدا بر ما تمام شده امامي بر ما فرستاده كه رهبري انقلاب خونبارمان را مي كند، پس به فرمان رهبر لبيك گفته، براي نبرد خون بر شمشير مي روم تا با خون، شمشير خصم را بشكنم و مي روم تا اگر خدا خواست به حسين مظلوم شكايت ببرم. 

[ شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

یه افسر پلیس ماشین پرسرعتی رو متوقف می کنه.
افسر میگه: من سرعت ۸۰ مایل در ساعت رو برای ماشینتون ثبت کردم.
راننده میگه: خدای من، من ماشینو رو سرعت ۶۰ مایل کروز کرده بودم. فکر کنم رادارتون نیاز به تنظیم داره.
همسر مرد درحالی که داره بافتنی می بافه و سرش پایینه میگه: عزیزم لوس نشو.
خودت می دونی که این ماشین سیستم کروز نداره.
افسر که شروع می کنه به نوشتن جریمه می کنه راننده رو می کنه به زنش و زیر لب می غره
که: برای یه بارم که شده نمی تونی دهنتو بسته نگه داری؟
زن درحالی که محجوبانه می خنده میگه: عزیزم باید خوشحال باشی که دستگاه راداریابت
(دستگاهی که رادار سرعت سنج پلیس رو پیدا می کنه و خبر میده) خاموش شد وگرنه سرعتت از اینم بیشتر می شد.
افسر که شروع می کنه جریمه دوم رو بابت دستگاه راداریاب غیرقانونی بنویسه مرد
از بین دندونای بستش به زنش می غره که: زن، نمی تونی دهنتو بسته نگه داری؟
افسر اخم می کنه و میگه: متوجه شدم که کمربند هم نبستید اینم اتومات یه جریمه ۷۵ دلاریه.
راننده میگه: آره. من بسته بودمش ولی وقتی شما به من گفتی بزنم کنار بازش کردم
تا بتونم مدارکمو از جیب پشتم در بیارم.
زنش میگه: نه عزیزم تو خودت خوب می دونی که کمربندت بسته نبود.
تو هیچ وقت موقع رانندگی کمربند نمی بندی.
افسر که شروع می کنه به نوشتن جریمه سوم مرد رو می کنه به زنش و با فریاد
منفجر می شه: چرا لطفاً خفه نمی شی؟
افسر به زن نگاه می کنه و میگه: خانوم همسرتون همیشه با شما اینطوری صحبت می کنه؟

زن: نه فقط وقتی مسته !! 

[ شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

فخر فروشی در سال ۹۰ !

دیشب نون سنگک خوردیم با پنیر

تازه لامپامون هم روشن بود !

.

.

.

یه چیزی میگن حساس نشیا !؟

برای اینکه اومدی سمت گوشی دست خالی برنگردی

“صلوات” !


ادامه مطلب
[ شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

مشکلات فرصتهایی هستند که به شما داده شده اند تا بتوانید
جوهر وجود خود را بروز دهید و حداکثر تلاش خود را بکنید

.

.

.

راز بزرگ زندگی در شکیبایی است و نباید به خاطر یک آینده ی مبهم زمان حال را بر خود تلخ نمود 


ادامه مطلب
[ شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

پیله ابریشم

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای
بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد.
 ناگهان تقلای پروانه متوقف شدو به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.
آن شخص خواست به پروانه کمک کندو با يك قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثهاش ضعیٿ و بالهایش چروکیده بودند.
آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و پرواز كند؛ اما نه تنها چنین نشد و برعكس ، پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست پرواز کند .
آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان
پرواز دهد .
گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم ؛به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم. 

[ جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند.
برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟
مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.
برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟
» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود.
مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟
» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید … 

[ جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

غضنفر دخترش بچه دار نمیشده ، هرچی دوا درمون میکنن جواب نمیده
آخرش شوهرش میدن !

.

.

.

اطلاعیه :

اونقدر که آیفون تصویری در ایام عید کارائی داره

تلویزیون و ماهواره و غیره کارائی نداره

جهت یاد آوری گفتم !

مهمان حبیب خداست ! 


ادامه مطلب
[ جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

صدور هیچ گذرنامه و ویزایی لازم نیست وقتی به خدا “پناهنده” می شوید.

.

.

.

هیچگاه نگذارید زبان شما از افکارتان جلو بیفتد . . . 


ادامه مطلب
[ جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

روزي خانمي سخني را بر زبان آورد كه مورد رنجش خاطر بهترين دوستش شد ، او بلافاصله از گفته خود پشيمان شده و بدنبال راه چاره اي گشت كه بتواند دل دوستش را بدست آورده و كدورت حاصله را برطرف كند .
او در تلاش خود براي جبران آن ، نزد پيرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا ،‌ از وي مشورت خواست ... 
پيرزن با دقت و حوصله فراوان به گفته هاي آن خانم گوش داد و پس از مدتي انديشه ، چنين گفت : تو براي جبران سخنانت لازمست كه دو كار انجام دهي و اولين آن فوق العاده سختتر از دوميست . 
خانم جوان با شوق فراوان از او خواست كه راه حلها را برايش شرح دهد . 
پيرزن خردمند ادامه داد : امشب بهترين بالش پري را كه داري ، ‌برداشته و سوراخی در آن ايجاد ميكني ،‌ سپس از خانه بيرون آمده و شروع به قدم زدن در كوچه و محلات اطراف خانه ات ميكني و در آستانه درب منازل هر يك از همسايگان و دوستان و بستگانت كه رسيدي ،‌ مقداری پر از داخل بالش درآورده و به آرامي آنجا قرار ميدهي . 
بايستي دقت كني كه اين كار را تا قبل از طلوع آفتاب فردا صبح تمام كرده و نزد من برگردي تا دومين مرحله را توضيح دهم ...! 
خانم جوان بسرعت به سمت خانه اش شتافت و پس از اتمام كارهاي روزمره خانه ، شب هنگام شروع به انجام كار طاقت فرسائي كرد كه آن پيرزن پيشنهاد نموده بود . 
او با رنج و زحمت فراوان و در دل تاريكي شهر و در هواي سرد و سوزناكي كه انگشتانش از فرط آن ، يخ زده بودند ، توانست كارش را به انجام رسانده و درست هنگام طلوع آفتاب به نزد آن پيرزن خردمند بازگشت ... 
خانم جوان با اينكه بشدت احساس خستگي ميكرد ، اما آسوده خاطر شده بود كه تلاشش به نتيجه رسيده و با خشنودي گفت :‌بالش كاملا خالي شده است ! 
پيرزن پاسخ داد : حال براي انجام مرحله دوم ، بازگرد و بالش خود را مجددا از آن پرها ،‌ پر كن ، تا همه چيز به حالت اولش برگردد !!! 
خانم جوان با سرآسيمگي گفت : اما ميدونيد اين امر كاملا غير ممكنه ! باد بيشتر آن پرها را از محلي كه قرارشان داده ام ،‌ پراكنده است ، ‌قطعا هرچقدر هم تلاش كنم ، ‌دوباره همه چيز مثل اول نخواهد شد ! 
پيرزن با كلامي تامل برانگيز گفت : كاملا درسته ! 
هرگز فراموش نكن كلماتي كه بكار ميبري همچون پرهائيست كه در مسير باد قرار ميگيرند . 
آگاه باش كه فارغ از ميزان صمميت و صداقت گفتارت ، ديگر آن سخنان به دهان بازنخواهند گشت ، بنابراين در حضور كساني كه به آنها عشق ميورزي ،‌ كلماتت را خوب انتخاب كن ... 

[ پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

یک مادر با پسر 10 ساله اش در یک روز بارانی در تاکسی نشسته بودند و به سمت خانه می رفتند، پسر بچه از شیشه ماشین بیرون را تماشا می کرد.
تعدادی زن ....... در کنار خیابان بیکار ایستاده بودند، پسر بچه که آنها را دید و از شکل و تیپشان تعجب کرده بود از مادرش پرسید اینها کی هستن و چرا اینجا وایستادن؟
مادر جواب داد : اینها زنان کارمندی هستند که کارشون تمام شده و منتظرن شوهرهایشان آنها را به خانه ببرن.
راننده تاکسی ناگهان گفت: خانم چرا به بچه راستش را نمی گین؟ ببین بچه جون اینها زنان خوبی نیستن اینجا وایستادن که در ازای گرفتن پول با مردها رابطه برقرار کنن.
بچه که چشمانش از حدقه بیرون زده بود از مادرش پرسید: این آقا راست میگه؟
مادر با چشم غره ای به راننده ، حرف راننده را تایید کرد.
پسر بچه پرسید: پس چی به سر بچه های اونا میاد؟؟؟
مادر گفت: اکثر بچه هاشون راننده تاکسی میشن !!! 

[ پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

ایرانسل دیگه داره جای دوستامو پر می کنه ، فقط مونده اس ام اس بده کجایی ؟ …
.
.
.
همیشه یادت باشه یه دونه ای

درست مثل هر کس دیگه!!
.
.
.
همیشه گوشیم که زنگ میخوره میذارم چند ثانیه بگذره بعد جواب میدم
اینطورى فکر میکنن ما هم کار و زندگى داریم !!! 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

یک پایان تلخ ، همیشه بهتر از یک تلخی بی پایانه

.

.

.


برای دیدن نور به خورشید نگاه کن / برای دیدن عشق به ماه / برای دیدن زیبایی به طبیعت / برای دیدن امید به آینده 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

كليد موفقيت
مردی فرزندش را برای به دست آوردن تجربه به خارج شهر فرستاد. پس زمانی که فرزند از شهر خارج شد، روباه مریضی را دید پس مدتی درنگ کرد ...اندیشید ... چگونه روباه غذا به دست می‌آورد؟
در این لحظه شیری را دید که با او شکاری بود. زمانی که به روباه نزدیک شد، از شکار خورد و باقی را ترک گفت و خارج شد.
پس از لحظه‌ای روباه به سختی خود را حرکت داد و به شکار باقی مانده نزدیک شد و شروع به خوردن کرد.
پس پسر با خود گفت: بی‌شک خداوند ضامن روزی است، پس چرا مشقت و سختی را تحمل کنم؟
سپس پسر نزد پدرش رفت و برای پدرش ماجرا را باز گفت.
پدر گفت: فرزندم اشتباه می‌کنی ... من برای تو زندگی شرافت مندانه‌ای را می‌خواستم. به شیر نگاه کن! به دیگران کمک می‌کند. چگونه همان طور که می‌دانی او حیوانی قوی است!
اما به روباه کن ... او منتظر کمک دیگران است ... و از این رو برای او زندگی، شرافت‌مندانه نیست. پس فرزند متوجه شد و دیدگاهش در پیرامون زندگی عوض شد. 

[ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

فکر نکن جدایی ما مثل نادر و سیمینه که خرس طلا بگیره

به ما سر سگ هم نمیدن ، برگرد سر زندگیت !

 اتمام حجت یک .... با زنش که قهر کرده

.

.

.

کانون فرهنگی آموزش قلمچی اعلام کرد که اصغر فرهادی از سال اول دبیرستان در 

آزمون های این موسسه شرکت میکرده !!  


ادامه مطلب
[ جمعه 4 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

ساعد مراغه اي از نخست وزيران عهد پهلوي نقل کرده است:
زماني که نايب کنسول شدم با خوشحالي پيش زنم آمدم و اين خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم.
اما وي با بي اعتنايي تمام سري جنباند و گفت:" خاک بر سرت کنم؛ فلاني کنسول است؛ تو نايب کنسولي؟!"
گذشت و چندي بعد کنسول شديم و رفتيم پيش خانم؛ آن هم با قيافه ايي حق به جانب. باز خانم ما را تحويل نگرفت و گفت:" خاک بر سرت کنم؛ فلاني معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولي؟!"
شديم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت:" خاک بر سرت؛ فلاني وزير امور خارجه است و تو...؟!"
شديم وزير امور خارجه گفت: "فلاني نخست وزير است ...خاک بر سرت کنم!"
القصه آنکه شديم نخست وزير و اين بار با گامهاي مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابي يکه بخورد و به عذر خواهي بيفتد. تا اين خبر را دادم به من نگاهي کرد؛ سري جنباند و آهي کشيد و گفت:" خاک بر سر ملتي که تو نخست وزيرش باشي !" من که یک نفر رو می شناسم مثل همسر ساعد مراغه ای به تمام قضایا نگاه می کنه. شما چی؟ 

[ جمعه 4 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

مردي در کنار جاده، دکه اي درست کرد و در آن ساندويچ مي فروخت.
چون گوشش سنگين بود، راديو نداشت، چشمش هم ضعيف بود، بنابراين روزنامه هم نمي خواند.
او تابلويي بالاي سر خود گذاشته بود و محاسن ساندويچ هاي خود را شرح داده بود.
خودش هم کنار دکه اش مي ايستاد و مردم را به خريدن ساندويچ تشويق مي کرد و مردم هم مي خريدند.
کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زيادتر کرد.
وقتي پسرش از مدرسه نزد او آمد .... به کمک او پرداخت.
سپس کم کم وضع عوض شد.
پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار راديو گوش نداده اي؟ اگر وضع پولي کشور به همين منوال ادامه پيدا کند کار همه خراب خواهد شد و شايد يک کسادي عمومي به وجود مي آيد.
بايد خودت را براي اين کسادي آماده کني.
پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار راديو گوش مي دهد و روزنامه هم مي خواند پس حتماً آنچه مي گويد صحيح است.
بنابراين کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوي خود را هم پايين آورد و ديگر در کنار دکه خود نمي ايستاد و مردم را به خريد ساندويچ دعوت نمي کرد.
فروش او ناگهان شديداً کاهش يافت.
او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست.
کسادي عمومي شروع شده است.
آنتوني رابينز يک حرف بسيار خوب در اين باره زده که جالبه بدونيد: انديشه هاي خود را شکل ببخشيد در غير اينصورت ديگران انديشه هاي شما را شکل مي دهند. خواسته هاي خود را عملي سازيد وگرنه ديگران براي شما برنامه ريزي مي کنند. 

[ پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

روستايي بود دور افتاده كه مردم ساده دل و بي سوادي در آن سكونت داشتند. مردي شياد از ساده لوحي آنان استفاده كرده و بر آنان به نوعي حكومت مي كرد. برحسب اتفاق گذر يك معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلكاري هاي شياد شد و او را نصيحت كرد كه از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا مي كند. اما مرد شياد نپذيرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فريبكاري هاي شياد سخن گفت و نسبت به حقه هاي او هشدار داد. بعد از كلي مشاجره بين معلم و شياد قرار بر اين شد كه فردا در ميدان روستا معلم و مرد شياد مسابقه بدهند تا معلوم شود كداميك باسواد و كداميك بي سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در ميدان ده گرد آمده بودند تا ببينند آخر كار، چه مي شود. 
شياد به معلم گفت: بنويس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شياد كه رسيد شكل مار را روي خاك كشيد.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت كنيد كداميك از اينها مار است؟
مردم كه سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شكل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا مي توانستند او را كتك زدند و از روستا بيرون راندند. 

[ پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

یه معتاد 2 تا سیگار تو دهنش گرفته بود داشت میکشید ازش پرسیدن چرا 2 تا سیگار میکشی؟ میگه یکی واسه خودم یکی هم از طرف دوستم که زندونه بعد از یه مدتی میبینن همون معتاد یه دونه سیگار میکشه بهش میگن حتما دوستت از زندان آزاد شده میگه نه خودم ترک کردم

.

.

.


خداهم که باشی، بازهم یک عده ازتو ناراضی هستند

اما از بچه های مردم همه راضی اند ! 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

برای موفقیت نمی توانم به شما دستور العمل بدهم اما اگر میخواهید، دستور العمل شکست این است: طوری رفتار کنید که همه از شما راضی باشند.

هربرت بایارد سوئوپ

.

.

.

شادی چیزی نیست جز داشتن سلامت تن و یک حافظه ی بد

آلبرت شوایتزر 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

پروردگارا در این روزهای پایانی سال به خواب عزیزانم ارامش
به بیداریشان اسایش،به زندگیشان عافیت،به عشقشان ثبات،به مهرشان وفا
به عمرشان عزت،به رزقشان برکت،و به وجودشان صحت عطا بفرما
امین

.

.

.

نوروز باستانی نوید دهنده بهار زندگانی یادآور شکوه ایران
و یگانه یادگار جمشید را به شما تبریک میگویم . . . 

سال نو مبارک


ادامه مطلب
[ سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی:
اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی!
و سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی!!!

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد:
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است
و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست 

[ سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

داستان کوتاه “آقایان مقدم ترند !”

خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی ۵ قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند.
خانم والترز اخیرا نیز سفری به کابل داشت ملاحظه کرد که هنوز هم زنان پشت سر همسران خود قدم بر می دارند و…
علی رغم کنار زدن رژیم طالبان، زنان شادمانه سنت قدیمی را پاس می دارند.
خانم والترز به یکی از این زنان نزدیک شده و می پرسد: چرا شما زنان اینقدر خوشحالید از اینکه سنت دیرین را که زمانی برای از میان برداشتنش تلاش می کردید همچنان ادامه می دهید؟
این زن مستقیم به چشمان خانم والترز خیره شده و می گوید: بخاطر مین های زمینی!! 

[ سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

غضنفر و حیف نون میمرن ، قحطی جوک میاد !

(هرچند که اومده !)

.

.

.

روزی به این نتیجه میرسیم به جای کشتن مگسها

باید سعی کنیم بهشون آموزش بدیم که فرق ما انسانهارو با بعضی چیزها رو بفهمند ! 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

نیکی هنری نیست به امید تلافی
احسان به کسی کن که بکار تو نیاید . . .

.

.

.
برای کشتیهای بی حرکت
موجها تصمیم می گیرند . . . 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
صفحه قبل 1 ... 16 17 18 19 20 ... 24 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ داشته باشید.
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2175
بازدید دیروز : 1414
بازدید هفته : 10602
بازدید ماه : 20646
بازدید کل : 301124
تعداد مطالب : 4364
تعداد نظرات : 1580
تعداد آنلاین : 1

فروش بک لینکطراحی سایتعکس