عشقانه ها
سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقانه ها و آدرس ela86.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

عکس نوشته های طنز و خنده دار


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

خلق تابلوهای بینظیر و شگفت انگیز فقط با خرده کاغذ

به نظر شما با خردههای کاغذ چه کاری میتوان انجام داد. بسیاری به این سوال پاسخ «هیچ» خواهند داد. اما واقعیت امر این است که اگر مقداری ذوق و حوصله به این خوردههای کاغذ رنگی اضافه کنیم، میتوانیم تابلوهای بسیار زیبا و شگفتانگیز خلق کنیم. آنچه در تصاویر مشاهده میکنید، گوشهای از هنر کار با خردههای کاغذ رنگی است. شاید این نام برای بسیاری از ما ناآشنا باشد، ولی باید بدانید که این هنر پیشینهای قدیمی دارد و ریشه آن به قرن هجده میلادی و زمان انقلاب فرانسه بازمیگردد.

این هنر تا حدود زیادی بر تکههای مساوی کاغذ رنگی که به صورت نوار درآمدهاند و سپس پیچیدن آنها دور خود و مهارت هنرمند در استفاده از این نوارهای پیچیده برای ساخت تابلوهای هنری و چسباندن آنها با چسب بازمیگردد.
این هنر در ابتدا برای تزیین جلد کتابهای و اشیا مذهبی در اروپا و طی انقلاب فرانسه استفاده میشد، اما در قرن نوزدهم به یکی از سرگرمیهای اشرافزادگان اروپایی تبدیل شد.
این تصاویر، از کارهای «یولیا برودسکایا»، هنرمند روس است که در این هنر شهرتی جهانی پیدا کرده است.

 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 زاویه دید چقدر مهم است ! (عکس)


ادامه مطلب
[ شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند.

همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را

روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود،

چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند.

چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف

روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.

بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید.

گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد،

تا اینکه ? معجزه! ? رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود.

خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را

که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید،

اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند،

شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.

چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت.

چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.

این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.

جریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود.

خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت.

دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:

یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.

[ پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

دیوانه ای راگفتند:چه خواهی ازخدای خویش ؟
گفت:عقل سالم خواهم تا برای عشقم دوباره دیوانه شوم .,,

.

.

.

قلبم را عصب کشی کرده ام
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد
و نه از گرمی آغوشی می تپد …


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 بچه های ناز


ادامه مطلب
[ دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 یه سری از این آدما باس شعور و تربیت رو از وسایل الکترونیکی یاد بگیرن !
الان موبایل و سینمای خانگی هم روشن میشن سلام میکنن،
تاره نوکیا دستم میده !!!

.

.

.

نمیخوام ریا بشه؛اما من با پراید آموزش رانندگی دیدم!


ادامه مطلب
[ دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

دانش ما کُره ای است که هرچه گسترش می یابد، به همان نسبت درمی یابیم که کدام چیزها را نمی دانیم.

.

.

.

آینه ای وجود ندارد که بتواند ما را به خود ما به هیات موجودی خارجی نشان دهد،

چرا که آینه ای نیست که بتواند ما را از درونمان بیرون بکشد. پس روانی دیگر و نظمی دیگر برای نگریستن و اندیشیدن دیگر لازم است.


ادامه مطلب
[ شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 مدلهای جدید تخم مرغ هفت سین نوروز ۹۲


 
Colored Egg yasgroup.ir 110 مدلهای جدید تخم مرغ هفت سین نوروز ۹۲ سری 5
 
 

ادامه مطلب
[ شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
[ دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

توقف بازی به خاطر شکسته شدن دروازه! + فیلم

توقف بازی به خاطر شکسته شدن دروازه! + فیلم
ديدار دو تيم توگو و الجزاير در چارچوب مرحله دوم رقابتهاي جام ملت هاي آفريقا به دليل شکستن دروازه متوقف شد.
فوتبال آنلاین: چهار دقيقه مانده به اتمام زمان بازي ديدار دو تيم توگو و الجزاير ، آدلن گيدورا هافبک الجزايري کنترلش را از دست داد و با شدت به دروازه حريف برخورد کرد که اين حادثه موجب شد تيرك دروازه از جاي دربيايد.در آغاز مسئولان سعي كردند كه آن را دوباره سر جاي خود قرار دهند اما متوجه شدند كه پايه آن شكسته است.
 اين برخورد باعث شد تا بازي متوقف شود اما پس از تعميرات رقابت از سرگرفته شد و با نتيجه 2 بر صفر به نفع  توگو به پايان رسيد.
 

 

 
[ دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
[ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
حکایت میکنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه می‌رسد."

مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمی‌داشت و پی کار خود می‌رفت. مردی که خیلی احساس زرنگی می‌کرد با خود گفت: "نوبت من که رسید دو تا گردو برمی‌دارم و فرار می‌کنم. در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمی‌رسد."

او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابه‌لای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: "من از همان اول گردو نمی‌خواستم این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد." این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد.
 
خیلی‌ها دلشان به گردوبازی خوش است و از این غافلند که آنچه گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است که این گردوها در آن جمع شده‌اند. خیلی‌ها قدر خانواده و همسر و فرزند خود را نمی‌دانند و دایم با آنها کلنجار می‌روند و از این نکته طلایی غافلند که این سبدی که این افراد را گرد هم و به اسم خانواده جمع کرده ارزشی به مراتب بیشتراز لجاجت‌ها و جدل‌های افراد خانواده دارد. خیلی‌ها وقتی در شرکت یا موسسه‌ای کار می‌کنند سعی دارند تک‌خوری کنند و در حق بقیه نفرات مجموعه ظلم روا دارند و فقط سهم بیشتری به دست آورند. آنها از این نکته ظریف غافلند که تیمی که در قالب شرکت، آنها را گرد هم جمع کرده مانند سبدی است که گردوها را در خود نگه می‌دارد و حفظ این سبد و تیم به مراتب بیشتر از چند گردوی اضافه است.
 
بسیاری اوقات در زندگی گردوها آنقدر انسان را به خود سرگرم می‌کنند که فرد اصلا متوجه نمی‌شود به خاطر لجاجت و یا یکدندگی و کله‌شقی و تعصب و خودخواهی فردی و گروهی در حال از دست دادن سبد نگهدارنده گردوهاست و وقتی سبد از هم می‌پاشد و گردوها روی زمین ولو می‌شوند و هر کدام به سویی می‌روند، تازه می‌فهمند که نقش سبد در این میان چقدر تعیین‌کننده بوده است.
 
بیایید در هر جمعی که هستیم سبد و تور نگهدارنده اصلی را ببینیم و آن را قدر نهیم و نگذاریم تار و پود سبد ضعیف شود. چرا که وقتی این تور نگهدارنده از هم بپاشد دیگر هیچ چیزی در جای خود بند نخواهدشد   و به هیچ‌کس سهم شایسته و درخورش نخواهد رسید. دیگر فرصت‌ها برابر در اختیار کسی قرار نخواهد گرفت و آرامش و قراری که در یک چهارچوب محکم و استوار قابل حصول است به دست نخواهد آمد.
[ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

شما هم قبل از خاموش کردن لامپ

وامیستین مسیر برگشت به جای خوابتون و جای گوشیتون رو از حفظ میکنین

 

 

 

 

یا فقط من اینجوریم !؟

.

.

.

دقت کردین درست وقتی که عجله داری یا هوا سرده 

کلیدت تو غیر قابل دسترس ترین سوراخ کیف و جیبت مدفون شده !؟


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

لحظه هایم نازنیند ، وقتی حضور نازنین تو را دارم !  چگونه دم از تنهایی توانم زد وقتی که لحظه لحظه ی عمرم آکنده از عطر حضور توست ؟!  نه ! من تنها نیستم ! این تنهایی من است که تنهاست !

.

.

.

تو رفته‌ای  و من از تنهایی  ککَم هم نمی‌گزد دیگر!  حالا باز هم بگو دروغ گفتن بلد نیستی!


ادامه مطلب
[ یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
[ یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

انسان پدیده ای غریب است : به فتح هیمالیا می رود

به کشف اقیانوس آرام دست میابد ، به ماه و مریخ سفر می کند

تنها یک سرزمین است که هرگز تلاش نمی کند آن را کشف کند

و آن دنیای درونی وجود خود است . . .

.

.

.

خانه ات را برای ترساندن موش ، آتش نزن . . .

(مثل فرانسوی)


ادامه مطلب
[ یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

یارو تو خیابون ماشین زده بهش پهن شده کف آسفالت،

رفتم دستش رو بگیرم بلندش کنم از رو زمین 

می گه «قربونت تو همین حالت یه عکس ازم بگیر می خوام بذارم تو فیس بوک!»

خدایاااا چرا

دنیا 

نابود نشد ؟!

.

 . 

.

یکی از بچه ها از اون قلیون کشای حرفه ایه

جوری که داره تمرین میکنه با دود قلیون مثلث متساوی الساقین درست کنه 

لازم به ذکره که آخرین بار ذوزنقه داده بیرون

 

 

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

گفت : دوستت دارم

هر چه گشتم مثل تو پیدا نشد

گفتم : خوب گشتی ؟

گفت : آره

گفتم : اگه دوستم داشتی نمی گشتی . . .

.

.

.

آرزو کن با من

که اگر خواست زمستان برود

گرمی ِ دست ِ تو اما باشد

آرزو کن با من

“ما” ی ما ” من” نشود

 

ادامه مطلب
[ یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
 

 
 
  میدانم که فردایی هست اما نمیدانم که فردا هستم یا نه …

 

.

.

.

 

     اگه از کیفیت کسی که روش زوم کردی راضی نیستی ، 

قبل از متاسف شدن یه کوچولو هم به فکر ارتقای لنزهای خودت باش … 

 

ادامه مطلب
[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 کوه های زیبا و دیدنی در سراسر جهان


ادامه مطلب
[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

روزی انیشتین به چارلی چاپلین گفت :
می دانی آنچه که باعث شهرت تو شده چیست؟
"این است که تو حرفی نمیرنی و همه حرف تو را می فهمند"!
.

.

.

چارلی هم با خنده می گوید :
تو هم می دانی آنچه باعث شهرت تو شده چیست؟
"این است که تو با اینکه حرف میزنی،

.

.

.

هیچکس حرفهایت را نمی فهمد"!

[ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
من هر وقت حوصلم سر میره یه اس ام اس به یه شماره اتفاقی میدم با این مضمون:

 

جنازه رو قایم کردم، حالا چیکار کنم؟!!

 

.

 

.

 

.

 

یارو اومد از هواپیما پیاده بشه شلوارش افتاد ،

 

زود کشید بالا و داد زد کجاست اون زنه که گفت کمربنداتونو باز کنین ؟

 

همینو میخواستی ؟

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

عکاس کانادایی «جوئل رابینسون» دست به خلاقیت جالبی زده و تصاویری خلق کرده است که این روزها طرفداران زیادی در اینترنت دارد.

 



ادامه مطلب
[ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 دستم را بگیر . . . ! ببر . . . !
به دور دست هایی که در دسترس هیچ . . . !
دستی نباشم . . . !

::
::
::
::

شبی از شبها تو به من گفتی که شب باش !
من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود ،
به امیدی که تو فانوس شب من باشی . . .


ادامه مطلب
[ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
[ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 لطفا چند لحظه صبر کنید

[ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 پرنده بر شانه های انسان نشست .انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :

- اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی .پرنده گفت :
- من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .
انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .پرنده گفت :

 

- راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .پرنده گفت :
- نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .
انسان دیگر نخندید.  انگار ته ته خاطرات اش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .پرنده گفت :
- غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموش اش می شود .
پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشم اش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .

آن گاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :
- یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست .

[ پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
[ پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 حوایی باش که آدمت به هوای تو زندانی زمین شود

.

.

.
دشمنان خود را دوست داشته باش !!! دیوانه شان میکند …


ادامه مطلب
[ دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 24 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ داشته باشید.
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5120
بازدید دیروز : 1414
بازدید هفته : 13547
بازدید ماه : 23591
بازدید کل : 304069
تعداد مطالب : 4364
تعداد نظرات : 1580
تعداد آنلاین : 1

فروش بک لینکطراحی سایتعکس