عشقانه ها
سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقانه ها و آدرس ela86.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

زير پلکت سايه بانم مى دهى؟
سوختم آيا پناهم مى دهى؟

آتشى افتاده بر جان و دلم
قطره آبى بر لبانم مى دهى؟

ميهمان جان جانان گر شوم
ميزبانى را نشانم مى دهى؟

تا بياسايم دمى در پاى عشقت
زير چترت سر پناهم مى دهى؟

اى جواب پرسش بى پاسخم
عشق را آيا نشانم مى دهى؟ 

[ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

الهی چون در تو نگرم از جمله تاج دارانم و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم خاک بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم و شیطان را شاد
الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق .

خواجه عبداللّه انصاری

 

[ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو

احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو

برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو

از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!

دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو

ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو 

[ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

يادمان باشد
به دل كوزه آب
كه به آن سنگ شكست
بستى ازروى محبت بزنيم
تا اگرآب در آن سينه پاكش ريزد
آبرويش نرود
يادمان باشد فردا, نازگل را بكشيم
حق به شب بو بدهيم
ونخنديم دگر, به تركهاى دل هرگلدان
و به انگشت نخى خواهيم بست
تافراموش نگردد فردا
زندگى شيرين است 

[ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

رفيق راهي و از نيمه راه مي گويي
وداع با من بي تكيه گاه مي گويي

میان اين همه آدم، ميان اين همه اسم
هميشه نام مرا اشتباه مي گويي

به اعتبار چه آيينه اي، عزيز دلم
به هركه مي رسي از اشك و آه مي گويي

دلم به نيم نگاهي خوش است، اما تو
به اين ملامت سنگين، نگاه مي گويي؟

هنوز حوصلهء عشق در رگم جاري است
نمرده ام كه غمت را به چاه مي گويي .

محمد علي جوشايي 

[ شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

روزى بهلول از مجلس درس ابوحنيفه گذر مى كرد او را مشغول تدريس ديد و شنيد كه ابوحنيفه مى گفت حضرت صادق عليه السلام مطالبى ميگويد كه من آنها را نمى پسندم اول آنكه شيطان در آتش جهنم معذب خواهد شد در صورتيكه شيطان از آتش خلق شده و چگونه ممكن است بواسطه آتش * عذاب شود دوم آنكه خدا را نمى توان ديد و حال اينكه خداوند موجود است و چيزيكه هستى و وجود داشت چگونه ممكن است ديده نشود سوم آنكه فاعل و بجا آورنده اعمال خود بنى آدمند در صورتيكه اعمال بندگان بموجب شواهد از جانب خداست نه از ناحيه بندگان بهلول همينكه اين كلمات را شنيد كلوخى برداشت و بسوى ابوحنيفه پرت كرده و گريخت اتفاقا كلوخ بر پيشانى ابوحنيفه رسيد و پيشانيش را كوفته و آزرده نمود ابوحنيفه و شاگردانش از عقب
بهلول رفتند و او را گرفته پيش خليفه بردند بهلول پرسيد از طرف من بشما چه ستمى شده است ؟ ابوحنيفه گفت كلوخى كه پرت كردى سرم را آزرده است بهلول پرسيد آيا ميتوانى آن درد را نشان بدهى ابوحنيفه جواب داد مگر درد را مى توان نشان داد بهلول گفت اگر بحقيقت دردى در سر تو موجود است چرا از نشان دادن آن عاجزى و آيا تو خود نمى گفتى هر چه هستى دارد قابل ديدن است و از نظر ديگر مگر تو از خاك آفريده نشده اى و عقيده ندارى كه هيچ چيز بهم جنس خود عذاب نمى شود و آزرده نمى گردد آن كلوخ هم از خاك بود پس بنا بعقيده تو من ترا نيازرده ام از اينها گذشته مگر تو در مسجد نميگفتى هر چه از بندگان صادر شود در حقيقت فاعل خداوند است و بنده را تقصير نيست پس از اين كلوخ هم از طرف خداوند بر سر تو وارد شده و مرا تقصيرى نيست .
ابوحنيفه فهميد كه بهلول با يك كلوخ سه غلط و اشتباه او را فاش كرد در اين هنگام هارون الرشيد خنديد و او را مرخص نمود

[ شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

به رنگ ناب ترين خاطرات شيريني
شبيه پاك ترين لحظه هاي ديريني

به بوي خنده ي تو نشئه مي شود چشمم
تو مثل مستي يك باغ ، مثل نسريني

به روي پهنه ي رؤياي آسماني من
تو با شكوه ترين خوشه هاي پرويني

غروب، مرگ، شكستن،سكوت، تنهايي
براي هر چه كه درد است باز تسكيني

مگير چهره زمن چون براي من تو هنوز
عزيز دخترك آن دو كوچه پایيني

بيا دوباره بيا تا براي هم پوشيم
لباس ساده ي آن روزهاي خوشبيني

 

[ شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

به تو می انديشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می انديشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می انديشم
تو بدان اين را تنها تو بدان!
تو بيا
تو بمان با من . تنها تو بمان
جای مهتاب به تاريکی شبها تو بتاب
من فدای تو. به جای همه گلها تو بخند
اينک اين من که به پای تو درافتادم باز
ريسمانی کن از اين موی بلند
تو بگير
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همين يک نفس از جرعه جانم باقی است
اخرين جرعه اين جام تهی را تو بنوش

فريدون مشيری 


 

[ شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

عشق من پاک است باور کن بیا
دیو غم را کورکن کر کن بیا
مُردم از این التهاب عاشقی
درد دوری را تو آخر کن بیا
ا اجازه من شفاهی عاجزم
درس عشقم را تو ازبر کن بیا
تا بلوغ عشقمان راه کمی است
نغمه ی عشاق را سر کن بیا
تا ابد من عاشق زار توام
حرف هایم را تو باور کن بیا

پدرام مجيدی 

[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

اگر چه شک عجيبی به «داشتن» دارم
سعادتي ست تو را داشتن که من دارم!

کنار من بِنِشين و بگو چه چاره کنم؟
برای غربت تلخی که در وطن دارم؟

بگو که در دل و دستت چه مرهمی داری
برای اين همه زخمی که در بدن دارم؟

مرا به خود بفشار و ببين به جای بدن
چه آتشي ست؟ که در زير پيرهن دارم؟

به رغم ديدن آرامش تو کم نشده
ارادتی که به آرامش کفن دارم


مرا که وقت غروبم رسيده بدرقه کن
اگرچه با تو اميدی به سر زدن دارم!! 

[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

روزگاری با غم دوری تو من ساختم
قصه ها و غصه ها با یاد تو پرداختم
با امید دیدنت یک لحظه و یک ثانیه
بارها در کنج غم شعر و غزلها ساختم
شور عشقت خانه ی دل را به بازی میگرفت
من چه تلخ این بازی بی انتها را باختم
گرچه سازت همنوا با ساز من هرگز نشد
باز اما من برایت این نوا بنواختم
بی تو سرگردان و حیران گم بدم در خویشتن
با تو اما من خودم را بیشتر بشناختم
عقل در آغوش عشقم خفته و مدهوش بود
من به رأی عشق سوی قلب سنگت تاختم
پیش چشمم این جهان تمثیلی از روی تو شد
گویا جز تو همه دنیا به دور انداختم... 

[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

يادگار از تو همين سوخته جاني است مرا
شعله از توست ، اگر گرم زباني است مرا

به تماشاي تن سوخته ات آمده ام
مرگ من باد که اين گونه تواني است مرا

نه زخون گريه آن زخم ، گزيري ست تو را
نه از اين گريه يکريز ، اماني است مرا

باورم نيست ، نگاه تو و اين خاموشي؟
باز برگردش چشم تو گماني است مرا

چه زنم لاف و رفاقت ؟ نه غمم چون غم توست
نه از آن گرم دلي هيچ نشاني است مرا

گو بسوزد تنه خشک مرا غم ، که به کف
برگ و باري نبود دير زماني است مرا

عرق شرم دلم بود که از چشمم ريخت!
ورنه برکشته تو گريه روا نيست مرا 

[ پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

وعده کردم که به تو سر نزنم
برسم تا دم در در نزنم
قول دادم به غزلهای خودم
زل به چشمان تو دیگر نزنم
مطمئن باش خیالت راهت
گله ای از تو به دفتر نزنم
این چه رسمیست که باید یک عمر
حرف خود را به تو آخر نزنم
برو ای عشق برو تا اینکه
روی دستان تو پرپر نزنم 

[ پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

*از من آزرده مشو*
*میرم از خانه ی تو*
*قبل رفتن تو بدان*
*عاشق و بی تقصیرم*
*تو اگر خسته ای از دست دلم حرفی نیست*
*امر كن تا كه بمیرم به خدا می میرم* 

[ پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما 

[ چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

شبیه شیشه می مانم … تو هم مانند بارانی
رسیدی توی اغوشم … ولی گویا نمی مانی
خودت را جای من بگذار، ببین یک شیشه حق دارد
زنی مانند باران را … ببوسد … یا نمی دانی
نبودی تا ببینی باد ، مرا هر روز می بویید
من او را سخت می راندم … تو من را سخت می رانی …
کمی احساس هم بد نیست … بیا یک بار مردی کن !
دل این شیشه را نشکن ، در این اوضاع طوفانی
بیا بانو … تو باران باش … و بر من یخ بزن تا صبح
خدا هم می وزد برما ، کمی باد زمستانی 
 

[ چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

دل بود که از قافله ما را عقب انداخت
سر رفتن این حوصله ما را عقب انداخت
حتی همه ی جاده ها نیز گواهند 
این پای پر از آبله ما را عقب انداخت
از باد رهاتر شده بودیم ، ولی حیف 
سنگینی این سلسله ما را عقب انداخت
یک سجده فقط فاصله ما و خدا بود 
دل نیز از این مرحله ما را عقب انداخت
هنگام تهجد شده بود و همه دیدند 
خودخواهی این قافله ما را عقب انداخت 

[ چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند

نیما یوشیج 

[ چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

تو چراغ آفتابی ، گل آفتابگردان
نکند به ما نتابی ، گل آفتابگردان

گل آفتاب ما را ،لب کوه سر بریدند
نکند هنوز خوابی ، گل آفتابگردان؟

نه گلی فقط که نوری ، نه که نور بوی باران
تو صدای پای آبی ،گل آفتابگردان

نه گلی نه آفتابی ، من و این هوای ابری
نکند به ما نتابی ، گل آفتابگردان ؟

تو بتاب و گل بیفشان ، " سر آن ندارد امشب
که بر آید آفتابی " ، گل آفتابگردان.... 

[ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

فاضل نظری 

[ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

خطی کشید روی تمام سوال ها
تعریف ها ، معادله ها ، احتمال ها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قاعده و مثال ها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها
خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها . . ! ! ! ! 

[ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

بوي خوش تو هر كه ز باد صبا شنيد
از يار آشنا سخن آشنا شنيد
اي پادشاه حسن چشم به حال گدا فكن
كاين گوش بس حكايت شاه و گدا شنيد
خش آمد گل زان خوشتر نباشد
كه در دستت به جز ساغر نباشد
زمان خوش دلي درياب و درياب
كه دائم در صدف گوهر نباشد 

[ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

به تو مي انديشم
به تو و تندي طوفان نگاهت بر من
به خود و عشق عميقت در تن
به تو و خاطره ها
که چرا هيچ زماني من و تو ما نشديم
جام قلبم که به دست تو شکست
من چرا باز تو را مي بخشم؟؟؟
به تو مي انديشم
به تو که غرق در افکار خودي
من در انديشه افکار توام
قانعم بر نگه کوته تو
هر زمان در پي ديدار توام…

[ یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

خدایا!

ای که به تو بی نیاز شوند و از تو بی نیاز نباشند،
به تو رو آورند و از تو رو بر نتابند،
از سر شور و شوق،آهنگ تو کرده ام
و با دلی مطمئن، به تو امید بسته ام

تمنای من از تو هر چند زیاده باشد،
در برابر غنای تو ناچیز و اندک است،
که دست عطایت از هر دستی گشاده تر و برتر است... 

[ یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

باز دیشب ماه دلتنگ تو بود
ماه و حتی راه دلتنگ تو بود 

باز دیشب این دل ویرانه از 
دردو رنج و آه دلتنگ تو بود 

باز دیشب بال پروازم شکست 
گرد غم بر قاب چشمانم نشست 

خواستم تا اینکه بگریزم ولی 
پای دل را درد هجران تو بست

 

[ یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

این جمعه هم گذشت و تو اما نیامدی
پایان سبز قصه دنیا نیامدی
مانده ست دل اسیر هزاران سوال تلخ
ای پاسخ هر آنچه معما نیامدی
کز کرده اند پنجره ها در غبار خویش
ای آفتاب روشن فردا نیامدی
افسرده دل به دامن تفتیده کویر
ای روح آسمانی دریا نیامدی
ای حس پاک گمشده روح روزگار
زیباترین بهانه دنیا نیامدی
ای از تبار آیینه ها، ای حضور سبز
ای آخرین ذخیره طاها نیامدی
این جمعه هم گذشت و غزل ناتمام ماند
این است قسمت دل من، تا نیامدی 

[ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

من از پشت شبهای بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور ودراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبير رؤيای ناديده ای
تو نوری كه بر سايه تابيده ای
تو يك آسمان بخشش بی طلب
تو بر خاك ترديد باريده ای
تو يك خانه در كوچه زندگی
تو يك كوچه در شهر آزادگی
تو يك شهر در سرزمين حضور
تويی راز بودن به اين سادگی
مرا با نگاهت به رؤيا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بي تپش در سراب
مرا تا تكاپوی دريا ببر

 

[ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوست هایم بنشینند آرام
گل بگو ، گل بشنو .....
هر کسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر " خانه دوست کجاست ؟ " 

[ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

ابر می بارد و من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان ابر جدا ، یار جدا

سبزه نو خیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا

دیده از بهر تو خونبار شد ، ای مردم چشم
مردمی کن که مشو از دیده ی خونبار جدا

نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده از آن نعمت دیدار جدا

حسن تو دیر نپاید چو ز " خسرو " رفتی
گل بسی دیر نپاید چو شد از خار جدا 

[ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

باز هم جمعه شد و غصّه ی من تازه شده
درد این بی خبری بی حد و اندازه شده
باز هم جمعه شد و چشم به ره مانده شدم 
باز از دوری تو خسته و درمانده شدم
باز هم جمعه شد و از تو خبر نشنیدم 
باز از بی خبری های دلــــم نالــیدم
باز هم درد فراقـت کـمرم را خم کرد 
باز دوری تو چشمان مرا پر نم کرد 
باز هم جمعه شد و چشم به در منتظرم 
شاید آورد صبا از مه رویت خبرم

[ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]
صفحه قبل 1 ... 13 14 15 16 17 ... 21 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ داشته باشید.
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 785
بازدید دیروز : 110
بازدید هفته : 1069
بازدید ماه : 27103
بازدید کل : 307581
تعداد مطالب : 4364
تعداد نظرات : 1580
تعداد آنلاین : 1

فروش بک لینکطراحی سایتعکس